مولوی در دفتر نخست مثنوی خویش، مرد را به آب، و زن را به آتش، مانند کرده است و پیوندشان را همچون پیوند آب و آتش دانسته است:
آب، غالب شـد بـر آتــش از نهیب آتشاش جوشد، چو باشد در حِجاب
چونکه دیگی در میان آید، شـها! نیــست کــرد آن آب را، کــردش هـوا
اگرچه آب بر آتش چیره میشود، اما آتش نیز میتواند با واسطه (ظرف)، آب را بجوشاند و به رقص در آورد.
ظاهراً بر زن، چو چو آب ار غالبی بــاطـنـاً مـــغـلـــــــــوب و زن را طـالـبــــی
اینچنیــن خاصیتی در آدمیست مِهر حیـوان را کم است؛ آن، از کمیست
گفت پیـــغمبــر کـه: زن بـر عاقلان غــالـب آیــــد ســخت و بـــر صــاحـبدلان
باز بـــر زن، جــاهلان غـالب شوند کانـدر ایـــشان تندی ِ حیوانسْت بند (1)
از دیدگاه مولوی، انسان عاقل، هرگز بر زن ستم نمیکند و بر او چیره نمیشود؛ بلکه بالاتر، این زن است که بر مرد عاقل، چیره میگردد. از آن سو، نادانها هستند که بر زن، صد ستم روا میدارند و بر او چیره میشوند و با او تندی میکنند.
پ.ن:
1) دفتر نخست، بیتهای 2429 تا 2434
چهرههای محبوب، بیشترشان، محبوبیتخواهاند. حاضرند هرکاری بکنند تا از چشم دوستدارانشان نیفتند. رفتار آنان بیش از اینکه ریشه در درون داشته باشد، ریشه در بیرون دارد. آنچه برایشان مهم است، محبوبشدن و محبوبماندن است. از اینروست که بیشترشان فریبکارند؛ و البته، فریبا. اما فریبکاری و فریبندگی و فسونگریشان، نه چندان به علت خودپرستی و پستیشان، بلکه بیشتر برای محبوبشدنشان است. آنان دوست دارند که همواره محبوب باشند و محبوب بمانند. مردم نیز از آنجا که گرایش به چهرههای محبوب دارند، و از آنجا که بس ساده و بسی سادهبیناند، زود دل به میدهند و در بندِ فریبنده و دام ِ فریبای آنها میافتند. و آنگاه که به بند و دامشان افتادند، دیگر نگاهشان به حق و باطل نیست. آنان به نام ِ «حقجویی»، سخت از محبوبِ خویش پشتیبانی میکنند، چرا که او را دوست دارند و با این کار، ناخودآگاه، از خودشان پشتیبانی میکنند. و محبوبها نیز در این میان و میانه، گاهی سخت فریبایی میکنند و گاهی سخت فریبندگی میکنند و گاهی سخت مظلومنمایی. چندان بیراه نیست که بسیاری از چهرههای مظلوم، محبوب نیز هستند!
محبوبها، محبوبیتشان بیشتر، ریشه در بیرون دارد تا در درون؛ اما نکتهی باریک اینجاست که چنان ماهرانه و هوشمندانه رفتار میکنند که گویی رفتارشان، بازتابِ درونشان است. آنان در بیشترِ رفتارهایشان، هم فریبکارند و هم فریبا. برای همین است که بیش از اینکه نزد فرهیختگان و آگاهان، محبوب باشند، نزد مردم ساده و سادهبین محبوباند. برای همین است که این فریبندگیها و فریباییها و محبوبشدنها، در میان مردمانی که از فرهنگِ چندان بالایی برخوردار نیستند، بسی بیشتر است.
چهرههای محبوب، تواناییشان به پشتوانهی پشتیبانی ِ شیفتگانشان است. شیفتگان اگر پشتشان نباشند، شل میشوند و ناتوان. چهرههای محبوب، تواناییشان تا جاییست که برایشان هورا بکشند. و در میانهی آنهمه هورا، اگر چندین و چند هیولا به جنگشان بیایند، نقابِ نمادین ِ «مظلومنمایی» به چهره میزنند و تیز و چابک، پشتِ آن پنهان میشوند.
البته بودهاند و هستند چهرههای محبوبی که در درون، پست و پلیدند اما همچنان نزد مردم، محبوب! رمز محبوبیتِ آنان، در دو چیز بوده است: هوشمندی، فریبایی. اینان نبض مردم دستشان است و میدانند کجا و کی و چه اندازه سخن بگویند تا مردم خوششان بیاید.
چهرههای منفور، اما، همهیشان، چهرههایی کم یا بیش بیمارند. چهرههای منفور نیز همچون چهرههای محبوب، فریبکارند، اما، نخست اینکه فریبا نیستند؛ دوم اینکه چندان باهوش نیستند، و سوم اینکه فریبکاریشان تنها و تنها از سرِ پستی و پلیدیست نه برای محبوبشدن. آنچه برای آنان مهم است، خودپرستیها و منفعتهای شخصیست. آنان از آنجا که هم همواره خودخواه و خودپرست هستند، هم کمهوشاند، و هم هیچ و هرگز فریبا نیستند، نزد مردم، نه محبوب، بلکه منفورند.
چهرههای منفور نیز همچون محبوبها، توانا هستند اما تواناییشان ریشه در زر و زور و تزویر و پستی و پلیدی دارد. و نکتهی باریک اینجاست که هماینان، هنگام ِ شکست در هنگامهها و ستیزها و ستیزهها، زود قافیه را میبازند و پسروی میکنند، چرا که آنان وارونهی ظاهرِ توانایشان، باطن ِ حقیری دارند. میتوان چنین گفت که انسانهای منفور، در واقع و بهراستی، توانا نیستند. توانایی آنان به پشتوانهی زر و زور و تزویرشان است.
چهرههای مقبول، چهرههایی هستند از گونهای دیگر. رفتار آنان، بیشتر، ریشه در درون دارد تا بیرون. آنان در اندیشهها و باورهای خویش چندان نگاه نمیکنند که دیگران چه میگویند تا رفتار و گفتارشان را با آنان هماهنگ کنند. چهرههای مقبول، نزد دوست و دشمن و فرهیخته و عامی، پذیرفتهشده هستند. دوستانشان بیش از اینکه دوستشان داشته باشند، قبولشان دارند؛ و دشمنانشان با اینکه هرگز دوستشان ندارند، اما نمیتوانند توانایی و هنر و بزریشان را نبینند و نپذیرند. هنر آنان در این است که همواره سخت تلاش میکنند و همیشه بر روی پای خود میایستند. چهرههای مقبول، چندان محبوب نیستند اما هرگز منفور نیز نیستند. چهرههای مقبول، کمتر فریب میدهند و فسونگری میکنند و چندان فریبا هم نیستند. کامیابیهایشان نه به علت زورگویی و فریبکاری و پستیست، و نه برای محبوبشدن است. چهرههای مقبول، بیشتر بر بنیادِ درونشان سخن میگویند و رفتار میکنند و چندان نگاه نمیکنند که مردم و دوستدارانشان خوششان میآید یا بدشان میآید. چهرههای مقبول، هرگز مظلومنمایی نمیکنند. کسی که روی پای خود میایستد و چشم به دیگران ندارد، چه نیازی به نقابِ مظلومنمایی دارد؟! همهی دغدغهی آنان این است که کارشان و تلاششان را بکنند؛ چه در این روند، محبوب بشوند، چه نشوند. و کم پیش میآید که محبوب بشوند چرا که گاهی کارهایی میکنند که مردم، چندان خوششان نمیآید. آنان به باورها و اندیشههای خود عمل میکنند.
و اما چند نکته:
۱) مردمانی که از فرهنگ و آگاهی و شعور چندان بالایی برخوردار نیستند، به چهرههای محبوب، بیشتر گرایش دارند تا به چهرههای مقبول. هرچه آدمها آگاهتر باشند، بیشتر به سمت و سوی مقبولها میروند. به سخن دیگر، گرایش انسانهای نادان و ناتوان، بیش از همه، به انسانهای محبوب است.
۲) بسی سخت است که هم مقبول بود و هم محبوب، اما نشدنی نیست.
۳) بسیاری از محبوبها یا مقبولها، چهبسا کمکم به چهرههای منفور دگرگون شوند. در این میان، محبوبها در سنجش با مقبولها دگرگونپذیرترند.
۴) بسیاری از جنایتکاران، پیش از جنایتکارشدن، محبوب بودهاند. از اینروست که شاید بتوان گفت که چهرههای محبوب، استعداد جنایتکارشدن را بیشتر دارند تا چهرههای مقبول.
۵) این سه گروه، دربرگیرندهی همهی انسانها نیستند. میتوان گفت که بخش بزرگی از آدمها، یکی از این سه گروه هستند.
۶) چهرههای محبوب را باید، بیش از همه، با دیدهی تردید نگریست (بهویژه در میان مردمی که چندان آگاهی و فرهنگ بالایی ندارند). محبوبها و محبوبیتطلبها، بیشترشان، مشکوکاند. و البته کم پیش میآید که کسی محبوب باشد و مقبول.
۷) این سه ویژگی در آدمها، نسبیست.