بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

آدم‌ها، همگی، بالانشین‌اند!

چنین به نظر می‌رسد که فیلسوفان، طالبِ حقیقت‌اند و عاشقان، طالبِ عشق و عالمان، طالبِ علم و عارفان، طالبِ عرفان. فیسوفان، کتاب می‌خوانند تا به تفسیری از عالم و آدم برسند. عاشقان، در راهِ رسیدن به معشوق‌ِ خویش، دشت‌ها می‌پیمایند و کوه‌ها پشتِ سر می‌گذارند و بسا سرانجام، جان به جانان تسلیم کند. عالمان، در راهِ کشف و فهمِ طبیعت، تلاش‌هایی طاقت‌فرسا می‌کنند. و عارفان، برای رسیدن به نهان ِ جان و جان ِ نهان، ریاضت‌ها می‌کشند و خون‌ ِ دل‌ها می‌خورند. و حقیقتِ تلخ این است که هیچ‌کدام به مقصد نمی‌رسند! اما می‌خواهم از حقیقتی تلخ‌تر بگویم: سخن، فقط بر سرِ نتوانستن نیست. آنان، ناخودآگاه، در پی ِ چیز ِ دیگری هستند. فیلسوف و عاشق و عالم و عارف، تمام ِ تلاش‌شان این است که خود را بیابند؛ خود را بفهمند؛ خود را یک گام جلوتر ببرند؛ خود را نشان بدهند. و این خود، البته، می‌تواند فرورونده یا فرارونده باشد؛ نیز می‌تواند مراد از این خود، نفس باشد یا ذات. عاشقی که سخت، دل به معشوق داده است، مگر چه می‌خواهد؟! جز اثباتِ خویش برای معشوق، اگر چه با قربانی‌کردن ِ جان‌اش؟! فیلسوف نیز همین است. او می‌خواهد با کاوش در تفسیرهای جهان، به تفسیری برتر برسد. آنچه او می‌خواهد، برتری‌ست. او می‌خواهد آن بالا باشد؛ تک، تنها، بی‌رقیب. او می‌خواهد به توانایی برسد. حقیقت، بهانه‌ای بیش نیست. آدمیان، همگی، بالانشین‌اند؛ حتا آن کسی که همواره پایین می‌نشیند و سخت، فروتن است! زیبایی ِ قصه‌ی آدمی، در همین نکته‌ی پارادوکسیکال نهفته است. انسان ِ فروتن، برای ریاکاری فروتنی نمی‌کند؛ آری؛ اما او می‌خواهد جان ِ خویش را از منجلاب ِ پستی‌ها به در آورد و به آسمان‌ ببرد. و مگر پستی، همان معنای پایین نیست؟! پس فروتن، فراجان است. تن را فرو می‌نشاند تا جان را فرا بنشاند. پس به‌تر آن است که فیلسوفان و عاشقان و عالمان و عارفان ِ ما، نقابِ ترحم‌انگیز و مظلومانه‌ و گاه فریبنده‌ی حقیقت‌طلبی و معشوق‌خواهی و علم‌خواهی و عرفان‌خواهی از چهره بردارند و شفاف و ساده، سیمای بی‌پرده‌‌ی برتری‌جویی ِ خویش را نشان بدهند. و چه زیباست اگر این سیما، زشت و نامهربان نباشد! فیلسوفان و عاشقان و عالمان و عارفان ِ برتری‌طلب می‌توانند نامهربان باشند و یا مهربان.  و صد البته، این مهربانی، هرگز هم‌چون مهربانی ِ ناتوانان و ضعیفان نیست. مهربانی ِ مهربانی که برتر و توانا نیست، از سر ِ ناچاری‌ست!