ما آدمها وقتی نوشتهای را میخوانیم و سخنی
را میشنویم، به آن سخن یا نوشته، «گوش نمیسپریم»؛ زبانمان خاموش است اما
ذهنمان سخت پرخروش! ما آدمها در گفتوگوها و جدلهایمان سخن یکدیگر
را خوب «نمیفهمیم». ما آدمها هنگام شنیدن یا خواندن، بیش و پیش از اینکه
بشنویم و بخوانیم، هزار و یک واژه را در ذهنمان نشخوار میکنیم! ما
آدمها غافلایم که آنچه باید رخ بدهد، «شنیدن» نیست؛ «خواندن»
نیست؛ گوشسپردن است؛«واگذاری» است؛ واگذاریِ
گوش جان است به سخن یا نوشته. و همهی اینها، ریشه در این نکته دارد که:
ما آدمها غافلایم که بنیادِ فهمیدن، «شنیدن» و «خواندن»
نیست؛ بنیادِ فهمیدن، «گوشسپردن» است. باید با همهی
هستیمان گوش بدهیم؛ باید سرتاپاگوش باشیم. و پس از آنکه با دل و جان گوش
دادیم، آنگاه نه با شتاب، بلکه با درنگی بایسته و شایسته، به سراغ درستی و
نادرستیِ سخن یا نوشته برویم و دربارهاش بیندیشیم و داوری کنیم. اما و دو
صد اما، اینگونهبودن، چندان هم آسان نیست. پرسش سخت و سهمگین این است که
چگونه میتوان به بنیادِ فهمیدن رسید؟ به سخن دیگر، چگونه میتوان به جایی
رسید که با همهی هستی خویش نوشتهای را خواند و به سخنی گوش سپرد؟
در پاسخ باید گفت که فهمیدن، به یک پیشزمینه
نیاز دارد. آدمها تا این پیشزمینه را نگذرانند، نمیتوانند به بنیادِ فهمیدن (یعنی گوشسپردن)، دست پیدا کنند. این
پیشزمینه، همانا همان «آزادبودن» است. یک پژوهشگر باید به معنای دقیق
کلمه، و بهراستی و درستی، «آزاد» باشد؛ آزاد از هرگونه پیشداوری (۱).
پژوهشگری که هنوز در بندِ بندگیهای ریز و درشت خویش است، اگرچه سخنها را
میشنود و نوشتهها را میخواند، اما نمیتواند به سخنها «گوش بسپرد».
پژوهشگری که هنوز در بندِ بردگیهای ریز و درشت خویش ااست، شاید اندکی بوی
فهم و آزادی به مشاماش برسد، اما هیچ و هرگز خوی فهم و آزادی ندارد.
و این نکته، بسی گفتنیست که تا این پیشزمینه
نباشد، بنیادِ فهمیدن (گوشسپردن) نیز هرگز رخ نخواهد داد.
شنوندهی هر سخنی و خوانندهی هر نوشتهای، باید آزادِ آزاد و با ذهنی
تهی از هرگونه پیشداوری، با همهی هستیاش گوش بدهد و بخواند؛ باید وقتی
سخنی را میشنود و نوشتهای را میخواند، نه فقط با زبانی خاموش، بلکه با
ذهنی بیخروش، گوش به سخن بسپارد و چشم به نوشته. آری؛ یک خواننده یا
شنوندهی راستین، باید دارای این دو ویژگی باشد: نخست، آزاد؛ دوم،
سرتاپاگوش. یکی پیشزمینهی فهمیدن است؛ و دیگری، بنیادِ فهمیدن. (۲)
پ.ن:
۱) نباید «پیشداوری» را با «پیشفرض»
درهم آمیخت. همهی انسانها پیشفرض دارند. هیچ انسانی نمیتواند با ذهنی
تهی از هر فرض و اندیشهای، سراغ فرضها و اندیشههای دیگر برود. اما نباید
پیشاپیش داوری کرد و پیش از هرگونه رودررویی با اندیشهها، اندیشهها را
(خودآگاه یا ناخودآگاه) باطل دانست.
۲) این نوشته٬ پیشتر از این نیز در این وبلاگ آمده است.