در کتاب «مثنوی آدمها» دربارهی «فیض و دانش و حکمت» و پیوندش با «فضل و فضیلت و انسانیت»٬ اینگونه آمده است:
فیض٬ همــــواره٬ نشـــانِ فضل نیست
فیض٬ بی فضل ار بُوَد٬ جز هزل نیست (۱)
سخن بر سر این است که اگر آدمها صد فیض و دو صد دانش و فن و فلسفه بدانند اما فضل و فضیلت و انسانیتی در آنها نباشد٬ آن فیض و دانش و فلسفه و فنشان هیچ و هرگز فضیلتی ندارد. به سخن دیگر٬ نه چوناین است که هر کسی دارای فیضیست٬ دارای فضل و فضیلت نیز خواهد بود. و البته٬ از آن سو٬ درست است: هر کسی که فضل و فضیلی دارد٬ بیگمان٬ دارای فیض نیز هست؛ چرا که فضل و فضیلت و اخلاق و خوببودن٬ خود٬ فیضی بس بزرگ است:
هر فضیلت٬ فیض حق باشد مدام
نیست هر فیضی فضیلت؛ والسلام
دین (۲) و شریعت نیز فیضیست که بسیاری از آن برخوردارند؛ اما و دو صد اما٬ دین و شریعتِ بی فضل و فضیلت و اخلاق٬ پشیزی ارزش ندارد:
فیض دین٬ فیض است؛ اما٬ ایبسا
فضل نـَبوَد اینچنــیــن فیضـی تو را (۳)
پ.ن:
۱) مثنوی آدمها٬ هادی جعفری٬ نشر آشیان٬ ص۱۴۲
۲) مرادم از دین٬ در اینجا٬ شریعت است. و صد البته اگر اخلاق را بخش بزرگی از دین٬ و یا همهی دین بدانیم٬ بحث٬ گونهای دیگر میشود و بهگونهای دیگر پیش میرود.
۳) همآن٬ ص ۱۴۳
یک طرف٬ مردیست قلدر؛ زورگو او نبــرده است از مُــروت٬ هیــچ بو!
زن بــــرایاش کــمتـــر از ارزن بُوَد او فقط خویشــان بـرایاش تـن بُوَد!
زور او٬ تنــــهـــا٬ بــه ضــــدِ زن بُوَد روبــهروی دیـــــــگـران٬ الکـــن بُــوَد!
زور او از ناتوانــــی هست؛ هان! مـــردِ دانـا٬ نیــست قـلــدر با زنــان
قلدری کار ضعیفـــان است و بس ناتوانان را هــوس باشــد؛ هــوس
مرد٬ آن باشد که قدرت باشدش اقــتــــــدار و قـــاطعیت بـاشــــدش
قــاطـعیت را مــدان یــک قــلــدری خـوبخـوردن٬ نیست هـرگز پُرخـوری
هادی جعفری٬ مثنوی آدمها ص ۱۰۵