بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

فروافتادنِ فرومایگان از دیدِ مولوی

        رونــق کارِ خـَسـان٬ کاسِد شود               

        هم‌چو میوه‌ تازه٬ زو فاسد شود 

مولوی می‌گوید فرجام فرومایگان٬ فروافتادن است. درست مانند میوه‌ی تازه‌٬ که زود و تند٬ فاسد می‌گردد.  

        رونــق دنــیـــــا بـــر آرَد زو کـَســاد              

        زآن‌که هست از عالم کون و فساد 

ذات و سرشت بازار دنیا این‌گونه است که زود٬ به کسادی و بی‌رونقی در می‌افتد؛ چرا که این جهان٬ جهانِ کون و فساد و افت و نزول است. 

        خوش نگردد از مدیحی سینه‌ها                

        چون‌که در مــداح باشــد کینه‌ها (۱) 

اگر مداح٬ کینه‌ای در دلِ خویش٬ نسبت به ممدوح خویش داشته باشد٬ باید بداند جنابِ ممدوح که دل‌اش هیچ و هرگز از مدح مداح٬ خشنود و خرسند نخواهد شد. باید بداند و می‌داند که مدح چنین مداحی٬ ذم شبیه به مدح است! 

پ.ن: 

۱) مولوی٬ مثنوی معنوی٬ دفتر چهارم٬ بیت ۱۷۳۴

مثنوی مولوی: آموزه‌ای آمیزشی

هرگاه مثنویِ مولوی را می‌خوانم، بیش از پیش پی به شگفتی‌اش می‌برم! هیچ و هرگز در پی این نیستم که همه‌ی آن‌چه را که مولوی سروده است، آن‌هم در جهان امروز، یک‌سره پذیرفتنی بدانم. سخن، بر سرِ چیز دیگری‌ست. شگفتیِ شگرفِ مثنوی در این است که در همان حال که آموزشی‌ست، آمیزشی‌ست!! به سخنی دیگر، مثنوی، هم متنی آموختنی‌ست و هم آمیختنی‌! هم آموزنده است و هم مست‌کننده! همه‌ی هنر مولوی این است که حرف‌هایی بس هشیارانه را در حالتی مست و بی‌خویشتن سروده است! گویی مثنوی‌اش، هم خودآگاهانه است و هم ناخودآگاهانه! هم به خواننده‌ی خویش آموزش می‌دهد و هم با او آمیزش می‌کند... ناخودآگاهی در خودآگاهی!! و خودآگاهی در ناخودآگاهی!!