بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

گزارشی از آزمون‌ها و مصاحبه‌های دکتری (بخش نوزدهم)


ادامه مصاحبه‌های هفت‌گانه اصفهان


گوهر هر «گفت»

آقای دکتر صافیان عزیز و بزرگوار و بس فروتن و مهربان، پس از برخوردِ گرم و صمیمی، یک پرسش، و فقط یک پرسش کردند؛ یک پرسش بسیار تحلیلی و کلی: بحث وجود در هایدگر. همه‌ی قدرتِ مصاحبه‌شونده، در پاسخ به این پرسش کلی، نمایان می‌شود. اگر نام‌زدی، به فرض، پاسخ را نمی‌دانست، مصاحبه‌گر می‌تواند پرسشی کلی‌تر از آن را مطرح کند.

جناب دکتر عزیز، پیش از پرسش، در کنار سلام و احوال‌پرسی، از آثار قلمی‌َ‌م نیز پرسیدند. هنگامی که از کتاب‌های شعرم گفتم، از من خواستند تا بیتی از آن‌ها را بخوانم. من این بیت را خواندم:

زوج باشد گوهر ِ هر «گفتِ» ما

یک کلام و یک شنیدن، جفتِ ما

ایشان بسیار از این بیت استقبال کردند و گفتند کم‌تر بیتی دیده‌ام که این اندازه فلسفی‌ باشد. مشتاق شدند که کتاب‌ها را ببینند. کتاب‌ها در ماشین بود. به ایشان گفتم پس از مصاحبه، حتمن برای‌شان می‌آورم.


ادامه دارد


گزارشی از آزمون‌ها و مصاحبه‌های دکتری (بخش هجدهم)


ادامه مصاحبه‌های هفت‌گانه اصفهان


یک دنیا سپاس از دکتر صافیانِ عزیز

از اتاقِ محاکمه‌ی وکلای نه چندان خبره‌ی مرحوم کانت بیرون آمدم. درست روبه‌روی اتاق کانت، اتاقِ چند منظوره‌ی بعدی بود؛ یعنی اتاقی که سه استاد در آن نشسته بودند. یکی از استادان بزرگوار، قاضی پدیدارشناسی و هرمنوتیک بودند؛ یکی قاضی ... متأسفانه یادم نیست؛ و سومین استاد عزیز قاضی زبان انگلیسی.

پشت در ایستادم تا نوبت‌م شود. راستی راستی خسته و کوفته شده بودم. دیگر توان نداشتم. از ساعت پنج صبح تا آن موقع که فکر کنم ۲ بعد از ظهر بود، یک‌سره در حال فعالیت بودم... به هر روی، نوبت‌م که شد، وارد شدم. از میانِ سه استاد، می‌توانستم هر کدام را اول انتخاب کنم. بی‌درنگ و گمان کنم ناخودآگاه، جذبِ چهره‌ی خندان و باز و بسیار شادابِ دکتر صافیانِ عزیز شدم. از همان اول، چنان با من گرم گرفتند که من احساس کردم به مهمانی مثلن برادرم آمده‌ام. ببینید چه‌قدر ماهرانه مصاحبه کردند: پیش از آغاز پرسش‌های فلسفی، خیلی خودمانی گفتند: «چه خبر از اوضاع تهران؟». گفتم: «بد نیست؛ خدا را شکر همه چی آرومه». از اوضاع سیاسی و اجتماعی پرسیدند و ... فوق‌العاده بود. و هم‌این کار،‌ باعث شد که من موقعِ پاسخ‌دادن به پرسش فلسفی ایشان، خیلی راحت پاسخ دادم انگار داریم گپ می‌زنیم. در این شرایط، اگر کسی پاسخ را بداند یا نداند، راحت است؛ هم برای مصاحبه‌کننده راحت است که به‌تر تشخیص بدهد، هم برای مصاحبه‌شونده راحت است که به‌تر پاسخ بدهد؛ چه درست و چه نادرست. من که خستگی تن‌م از بین رفت...


ادامه دارد