بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

گزارشی از آزمون‌ها و مصاحبه‌های دکتری (بخش پایانی)


به‌ترین مصاحبه

آخرین مصاحبه، مصاحبه‌ی واحد علوم و تحقیقاتِ دانشگاه آزاد تهران بود. و در هم‌این آغاز بگویم که این مصاحبه، از همه‌ی مصاحبه‌های پیشین، به‌تر بود. همه‌چیزش خوب بود. هر دانش‌جو، دقیقن در وقتِ معینی دعوت شده بود. وقتی سر وقت و سر ساعتِ مقرر به دانشگاه رفتم، هیچ خبری از جمعیت نبود. عالی بود. من بودم و یک نفر دیگر. بقیه‌ی نامزدها قرار بود در وقت و ساعتِ خودشان بیایند. برنامه‌ریزی‌شان فوق‌العاده بود!

داخل اتاق که شدم، چهار استاد نشسته بودند: دکتر مجید اکبری، دکتر مالک حسینی، دکتر پرویز ضیاء شهابی، و دکتر سید عباس ذهبی. هر چهار استاد عزیز و گرامی، هم برخوردشان مهربانانه بود، و هم پرسش‌هاشان مناسب بود. ایشان نیز از من خواستند یک متن انگلیسی و یک متن عربی را بخوانم و ترجمه کنم. و یک پرسش نیز در حینِ خواندنِ متن، با توجه به متن، کردند. به نظر من، با هم‌این روش، می‌توان تشخیص داد که کدام نام‌زد، به‌تر و دقیق‌تر و خوش‌فهم‌تر و عمیق‌تر است. از میان این استادان بزرگوار، باید یاد کنم از استاد عزیز، مالک حسینی. ایشان بسیار متین و محترمانه و در عین حال، دقیق و سنجیده، پرسش کردند. من از همه‌ی این بزرگواران، صمیمانه سپاس‌گزارم.


پایان


گزارشی از آزمون‌ها و مصاحبه‌های دکتری (بخش بیست و یکم)


آزمون کتبی مفصل و حفظی

آخرین مصاحبه‌ی کنکور سراسری دولتی، مصاحبه‌ی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بود. این پژوهشگاه نیز مانند دانشگاه تهران، گویی کنکور کتبی و تستی سراسری را قبول ندارد. از این‌رو یک روز پیش از مصاحبه، آزمونِ کتبی گرفت؛ آن‌هم چه آزمونی! مفصل و جزئی و به شدت حفظی! شانس آوردم که پرسش‌هایی در آزمون بود که می‌دانستم. پرسش‌ها هیچ جنبه‌ی تحلیلی نداشت. البته منابع آزمون را از پیش معین کرده بودند: اگر یادم باشد، ۵ یا ۶ کتابِ مفصل درباره فلسفه دین. و بی گمان کسی می‌تواند در این‌گونه آزمون‌ها موفق شود که حافظه‌ یا شانس خوبی داشته باشد. و این، درست وارونه‌ی آزمون کتبی دانشگاهِ تهران بود. دانشگاه تهران، آزمونِ کتبی‌ش بسیار تحلیلی و فهمی و استاندارد بود: یک متن انگلیسی و یک متن عربی داده بودند و خواسته بودند تا با برداشت از متن، به یک پرسش، پاسخ بدهیم.

روز بعد، نوبت مصاحبه بود. گفته بودند ساعت ۱۰ صبح برای مصاحبه بیایید. ۱۰ صبح آن‌جا بودم اما ساعت ۱بعد از ظهر نوبت‌م شد!

مصاحبه‌کنندگان، ظاهرن ۵ یا ۶ نفر بودند که در وقت‌های مختلف، کم و زیاد می‌شدند. وقتی نوبت به من رسید، دو تا از مصاحبه‌کنندگان تشریف داشتند.

شیوه‌ی مصاحبه، چندان خوب نبود. محتوای مصاحبه، عبارت بود از چند پرسش حفظی، با چاشنی تمسخر! نه متن انگلیسی خوانده شد و نه متن عربی. کتاب و مقاله خواستند. من نیز ارائه دادم. یکی از مصاحبه‌کنندگان، کتاب «پرتوی بر پولیتیای افلاطون» را نگاهی کردند و با حالتی تمسخرآمیز، گفتند این که چیزی نیست؛ فقط خلاصه‌ی جمهوریه!!! گفتم استاد عزیز، درست وارونه‌ی سخن شما، این کتاب، کتابی‌ست مفصل و راه‌نما برای پولیتیا؛ از این‌رو، دو یا سه برابرِ کتابِ اصلی‌ شده است.

آن استادِ دیگر، برخودشان خوب بود. کمی درباره‌ی کتاب عربی‌م صحبت کردند و پرسشی نیز از کانت کردند و مصاحبه تمام شد.


ادامه دارد