بیتهایی از مثنوی آدمها، دفتر سوم که دیر یا زود منتشر خواهد شد:
وهـم، در بــود و نبــودش: بِیْـن بِیْـن!
«جهل»، نابود است، در ذهن و در عین
جهـل را «نابـودنِ دانش» بِدان
وهم را «نابودنِ عینی» بخوان
جهـلْورزی واژهیی بیمحتواست
وهــمْورزی، کارِ انسانِ دوپاست
جـهـل، مـعنـایَش، نبــودن؛ نیـستیست
وهم، با «هستی» و «نابودی»، یکیست!
جهـل، «بود»ی نیــست؛ ناباشنـدگیست
وهم، آن «باشنده»یی باشد که «نیست»
ای امـان از بــودنِ نـابـــودنــی!!
نیست؛ اما هست در ذهنِ غنی!