بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

مقایسه جهل و وهم


بیت‌هایی از مثنوی آدم‌ها، دفتر سوم که دیر یا زود منتشر خواهد شد:




وهـم، در بــود و نبــودش: بِیْـن بِیْـن!

«جهل»، نابود است، در ذهن و در عین

 

جهـل را «نابـودنِ دانش» بِدان

وهم را «نابودنِ عینی» بخوان

 

جهـل‌ْورزی واژه‌یی بی‌محتواست

وهــمْ‌ورزی، کارِ انسانِ دوپاست

 

جـهـل، مـعنـای‌َش، نبــودن؛ نیـستی‌ست

وهم، با «هستی» و «نابودی»، یکی‌ست!

 

جهـل، «بود»ی نیــست؛ ناباشنـدگی‌ست

وهم، آن «باشنده»‌یی باشد که «نیست»

 

 

ای امـان از بــودنِ نـابـــودنــی!!

نیست؛ اما هست در ذهنِ غنی!