بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

پیوندِ کاما (ویرگول) و واژه‌ی «هم»

«کاما»، به جز این‌که همواره و همیشه از اهمیتِ بالایی برخوردار است اما گاهی وجودش کمابیش ضرورت دارد. یکی از جاهایی که باید کاما آورد و در صورتِ نیاوردن، ای‌بسا خواننده مجبور شود جمله را دو بار و دوباره بخواند، پیش یا پس از واژه‌ی «هم»، در شرایطی ویژه است. دو نمونه می‌آورم و پس از آن، توضیح می‌دهم:


1. ... فیلسوفانِ سرزمین‌های اسلامی و شرقی هم دغدغه‌ی تفکر در سر دارند و هم دغدغه‌ی اخلاق و معنویت، در دل.

2. ... فیلسوفانِ سرزمین‌های اسلامی و شرقی هم دغدغه‌ی تفکر در سر دارند.


پرسش این است که آیا باید مکثِ خواننده، پیش از واژه‌ی «هم» باشد یا پس از آن!

پاسخ: در شماره‌ی 1، باید پیش از «هم» بیاید؛ و در شماره ی 2، پس از «هم».


بارها پیش آمده است که من این‌جور متن‌ها را دو بار خوانده‌ام. یعنی هنگامی که ادامه‌ی جمله را می‌خوانم، می‌فهمم که مثلن می‌بایست پس از واژه‌ی «هم» یا پیش از آن، مکث می‌کردم.

البته گاهی جمله یا جمله‌های پیشین، به خواننده کمک می‌کند که کجا باید مکث کرد؛ و شاید در این صورت، نیازی به کاما نباشد اما نخست این‌که همیشه این‌گونه نیست؛ دوم این‌که حتا اگر جمله‌های پیشین نیز کمک کند، باز هم، به نظر من، به‌تر است با آوردنِ کاما، پیش یا پس از واژه‌ی «هم»، جلوی دوباره‌خوانیِ احتمالی گرفته شود.

و صد البته اگر در نمونه‌هایی که دو تا واژه‌ی «هم» ندارد، مانند نمونه‌ی شماره‌ی 2 در بالا، اگر به جای «هم»، واژه‌ی «نیز» بیاوریم، دیگر نیازی به ویرگول نداریم.

گزارشی از آزمون‌ها و مصاحبه‌های دکتری (بخش سوم)


مصاحبه‌ی دانشگاه تهران:


مصاحبه‌ی دانشگاه تهران، مانند آزمونِ کتبی‌ش، استاندارد و متعادل و خوب بود. آقای دکتر محمود خاتمی، این انسانِ فرهیخته و خوش‌برخورد، در هم‌آن گام نخستِ ورودم به اتاق، خیلی گرم، خوش‌آمد گفتند و بی‌ هیچ درنگی درباره‌ی کارهای پژوهشی‌م پرسیدند. آقای دکتر قوام‌صفری، مدیر و هم‌آهنگ‌کننده بودند و بر مصاحبه نظارت می‌کردند. آقای دکتر محمدرضا بهشتی، نام و نام خانوادگی را در برگه‌یی نوشتند و مهربانانه یکی دو پرسش‌ درباره‌ی پایان‌نامه‌ام کردند. ایشان وقتی نام و نام خانوادگی را پرسیدند (و من عرض کردم «سید هادی جعفری امان آبادی»)، خیلی گرم و صمیمی درباره‌ی «امان آباد» کنجکاو شدند و پرسیدند کجاست. و من توضیح دادم. آقای دکتر طالب‌زاده، خیلی آرام و آهسته و متین، پرسشی درباره‌ی وجود رابط و رابطی کردند و یک متن عربی جلو گذاشتند تا بخوانم و ترجمه کنم. و سرکار خانم دکتر کوکب نیز متن انگلیسی جلو گذاشتند تا بخوانم و ترجمه کنم. بحث و گفت‌وگویی نیز میان من و دکتر قوام‌صفری (درباره‌ی متن عربی که خواندم) پیش آمد که خیلی متین و مهربانانه برخورد کردند و من نیز حرف‌شان را پذیرفتم.

درباره‌ی کارهای پژوهشی‌م جناب دکتر خاتمی خودشان کارهای پژوهشی‌م را (که با آن‌ها از پیش، آشنایی داشتند) مطرح کردند و سراغ‌شان را از من گرفتند... . کتاب‌م درباره‌ی افلاطون به عنوان تألیفِ امتیازآور پذیرفته شد اما مقاله‌، پذیرفته نشد. آقای دکتر بهشتی گفتند که مقاله، طبق قانون، باید در مجله‌ی پژوهشی چاپ شده باشد نه در مجله‌ی تخصصی. کتاب‌ِ شعرم را نیز بنا بر درخواستِ دکتر خاتمی، عرضه کردم (البته فقط دفتر دوم را). ایشان به اساتیدِ گرامی گفتند که اگر موافقید، نگاهی به کتاب بیندازید و درباره‌اش نظر بدهید. کتاب، در دستِ اساتید، چرخی سه، چهار دقیقه‌یی خورد (!) و دوباره به دستِ دکتر خاتمی رسید ... و سرانجام، آقای خاتمی به من گفتند که رأی‌گیری شد و اکثریتِ اساتید، کتاب‌ شعر را [که بسیاری از مضمون‌های آن، کم و بیش فلسفی‌ست] به عنوانِ کتابِ فلسفی نپذیرفتند!

در مجموع، برخوردِ اساتید فرهیخته‌ی دانشگاه تهران، بزرگوارانه و پخته و درخور نام و جایگاه‌ِ‌شان بود. مصاحبه نیز خوب و شسته و رفته و نه چندان طولانی بود. از همه‌ی بزرگواران و اساتیدِ این دانشگاه، سپاس فراوان دارم.

البته دو انتقاد نیز دارم؛ که در بخش چهارم خواهم گفت.