بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

گزارشی از آزمون‌ها و مصاحبه‌های دکتری (بخش یازدهم)



بخش دوم مصاحبه‌ی دانشگاه اصفهان


یک نکته مهم (برای همه‌ی بخش‌های پیشین و پسین):

هیچ و هرگز کسی گمان نکند که خرده‌گیری‌های من به استادانِ گرامی و بزرگوار، به خودِ آن استادان و شخصیتِ‌شان است. باید رفتار را از شخص، جدا کرد. من هیچ و هرگز به شخص و شخصیتِ اخلاقی و انگیزشی کاری ندارم. آدم‌ها همه محترم‌ند و شخصیت دارند و بزرگوارند. من به خودِ آدم‌ها و انگیزه و درون‌شان هرگز کاری ندارم. من رفتار بیرونی را می‌بینم و نقد می‌کنم. رفتار شخص را از خودِ شخص باید جدا کرد. نقد من نقدِ رفتار است نه نقدِ شخص و شخصیت.


ادامه‌ی گزارش:


باز هم بی برنامگی!

پس از گذشت حدودِ یک ساعت، که بیش‌تر نام‌زدها از سالن بیرون رفته بودند و من دیدم که به جز من، تعدادِ کمی آن‌جا نشسته‌اند، به استادِ گرامی‌یی که پشت میز نشسته بودند و آثار و پژوهش‌ها را جمع می‌کردند، گفتم: «من می‌توانم مدارک را بدهم؟». گفتند: «بفرمایید». من نیز جلو رفتم و مدارک را دادم. هنگامی که کتابِ «پرتوی بر پولیتیای افلاطون» را می‌دادم، به من گفتند: «این پولیتیا درباره‌ی چه موضوعی‌ست؟». پاسخ دادم. بعد که کارم تمام شد و دوباره به آن سو رفتم و کنار آن دو سه نفر نام‌زدِ دیگر نشستم، یکی از آن‌ها که کتاب‌های مرا دیده بود، آهسته به من گفت: «ببین چه‌قدر بی‌سواد هستند! کتابِ پولیتا را نمی‌شناسند!». و من، محکم و بی درنگ گفتم: «هیچ و هرگز این‌گونه نیست. ندانستن، اصلن عیب نیست. مگر قرار است یک اهل فلسفه، همه‌ی موضوعات و نکته‌ها و جزئیاتِ تاریخ فلسفه را بداند؟! این، کاملن طبیعی‌ست. و به‌ترین استاد هم، ممکن است چیزی یا چیزهایی را نداند. و این، هیچ و هرگز از دانش و فهم و دانایی او کم نمی‌کند.»...

بیرون رفتم تا به اتاق مصاحبه وارد شوم؛ اما چیزی دیدم که نزدیک بود شاخ در بیاورم!! ... من اصلن نمی‌فهمم چرا باید دانشگاهی مانند دانشگاه اصفهان، این اندازه بی برنامه باشد!! مگر برنام‌ریزی، کار سختی‌ست؟! فقط یک اراده و عزم می‌خواهد و کمی هوش برنامه‌ریزی ...


ادامه دارد