مصاحبهی خوب و استاندارد
دم در یکی از اتاقهایی که کمتر شلوغ بود، یعنی اتاقِ ترجمهی متن عربی، ایستادم. نوبتم شد و داخل شدم. درست روبهروی در، میزی بود که یکی از استادها پشتِ آن نشسته بودند و دیگری، تقریبن کنار و بیرون میز. آقایان را نمیشناختم. اما بعدن فهمیدم که آنکه پشت میز بودند، دکتر توکل بودند و دیگری، دکتر ناجی. یکی، با چهرهیی کمابیش گرفته و جدی، و دیگری (دکتر ناجی) با چهرهیی خندان و شاداب. سلام کردم و با کسبِ اجازه از آقایان نشستم. نخستین سخن، سخن از پایاننامه بود. و پس از آن بی درنگ جلویَم متنی را باز کردند که اگر یادم باشد از شیخ اشراق بود. متن را خواندم و ترجمه کردم. پس از آن، آقایان عزیز، دو پرسش کردند و مصاحبه تمام شد. دکتر ناجی پرسیدند: آیا فلسفهی اسلامی داریم یا نداریم؟ پاسخ دادم: هم داریم هم نداریم. و توضیحاتی در این باره دادم. پرسش دوم را هرچه فکر میکنم یادم نمیآید. فقط این را یادم است که آن نیز مانند پرسش نخست، پرسشی کلی و تحلیلی بود. به این میگویند مصاحبه. چرا؟ زیرا نخست اینکه موضوعِ اصلیِ این مصاحبه، متنخوانی و ترجمه بود و نیازی نبود که افزون بر متنخوانی، پرسش کنند؛ دوم اینکه پرسش افزودهیشان نیز کلی و تحلیلی بود و نه جزئی و حفظی.
از اتاق بیرون آمدم و پشتِ در اتاق دیگر، که درست روبهروی اتاق ترجمهی متن عربی بود ایستادم؛ یعنی اتاقِ فلسفهی اسلامی.
ادامه دارد