میگویند و کمابیش درست میگویند که نطفهی همه یا بیشترِ دیدگاههای فلسفی فیلسوفانِ تاریخ٬ در فلسفهی افلاطون هست. یکی از این دیدگاهها٬ فلسفهی اخلاق و فرقِ آن با اخلاق است. افلاطون در کتابِ پولیتیا٬ در میانهی گفتوگویاش با آدئیمانتوس دربارهی عدالت در «فرد»٬ به مناسبتِ بحث٬ و به گونهای بس گذرا٬ سخن از فلسفهی اخلاق و فرقاش با اخلاق میگوید:
هر چیز که وابسته به چیزی دیگر است٬ اگر از دیدِ خود٬ بهتنهایی٬ در نظر گرفته
شود٬ پیوندش با آن چیز دیگر٬ از دیدِ خودِ آن چیز٬ بهتنهاییست. و حال آنکه
خاصیتِ ویژهاش ریشه در خاصیتِ آن چیز دیگر است. مرادم این نیست که هر
چیز٬ خاصیتِ همان چیز را دارد که به آن وابسته است؛ یعنی برای نمونه٬ دانشی
که دربارهی تندرستیست٬ خود نیز تندرست یا بیمار است؛ یا دانشی که
دربارهی خوب و بد است٬ خود نیز خوب یا بد است (مرادم این نیست.)... (۱)
پ.ن:
۱) پولیتیا٬ بند ۴۳۸
او تناش اینجا٬ خیالاش در ده است عقل او همواره در پشتِ مه است