بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

نمایشگاه کتاب و تورم فرهنگی!

جمعه عصر٬ به نمایشگاه بین‌المللی کتاب رفتم. جمعیت بسیار زیادی به نمایشگاه آمده بودند. به‌راستی که شگفت‌انگیز بود این‌همه جمعیت!

این نمایشگاه و این جمعیتِ عجیب و غریب٬ چیزی‌ست که هم میمون و فرخنده است و هم نامیمون. خوبی‌ها و بدی‌های ویژه‌ی خود را دارد. نمی‌توان یک‌سره از این روی‌دادِ اجتماعی٬ بد گفت؛ و نمی‌توان یک‌سره خوب گفت؛ اگرچه بدی‌های چنین روی‌دادِ عجیب و یکه‌ای (که به‌راستی در جهان٬ یکه و بی‌مانند است) شاید بسی بیش‌تر از خوبی‌های‌اش باشد.

چهره‌ی بسیاری از آدم‌هایی که دیروز دیدم٬ چندان به اهالی فرهنگ و علم و دانش و کتاب نمی‌خورد! فشار جمعیت٬ در ورودی مترو به نمایشگاه٬ خیلی خیلی زیاد بود! شمار دخترها و پسرهای دبیرستانی٬ بسیار زیاد بود. به گمان‌ام آن دکه‌ی سیب‌زمینی‌فروشی٬ بیش‌تر از کتاب‌فروشی‌ها می‌فروخت!... انگار در این سرزمین٬ خیلی چیزها باد کرده است!... من دیروز٬ در نمایشگاه٬ فرهنگ و فرهنگ‌دوستی و کتاب‌دوستی را بس متورم دیدم!