بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

زندان نان در مثنوی آدم‌ها

ما آدم‌ها همواره، و همه، در زندان هستیم. و زندان‌ها، انواع گوناگون دارند: زندانِ آهنینِ فیزیکی و بیرونی‌؛ زندانِ عشق؛ زندان نفرت؛ زندانِ بی‌خیالی؛ زندانِ پول؛ زندانِ بی‌پولی؛ زندان روح؛ زندانِ جهان؛ زندان غم؛ زندان تن (که ظاهرن مولوی از این سه زندان سخن گفته است)؛ و ... و بنده، در این بیت، سخن از زندانی دیگر گفته‌ام: «زندانِ نان». آدم‌ها، (البته کم یا بیش)، گرفتارِ دیوارهای بلند و محکمِ زندانِ نان و معاش و اقتصاد هستند! بعضی یا بسیاری از کارهایی که ما آدم‌ها انجام می‌دهیم، از روی بی‌ میلی و اجبار ا‌ست؛ چرا که:
دیدِ واقع‌بین اگر داری، بِدان:
ما، همه، هستیم در «زندانِ نان» 
مثنوی آدم‌ها، دفتر سوم

این‌‌هم تصویری‌ش:


بودنِ بی‌دیگران، نفی «من» است



«در جـهـان‌بــودن»٬ همانا بودن است

بودنِ بـی دیـگران٬ نفـی «من» است

                                               مثنوی آدم‌ها