بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

گزارشی از آزمون‌ها و مصاحبه‌های دکتری (بخش هفدهم)

ادامه مصاحبه‌های هفت‌گانه‌ی دانشگاه اصفهان:


محاکمه‌ی مهربانانه!

آقای دکتر شاقول درباره‌ی وضعیت رسیدگی به نام‌زدها پرسیدند. من در ذهن‌م بود که شاید این‌گونه برخوردِ ایشان، ترفندی باشد تا ببینند چه واکنشی دارم و چه می‌گویم و چگونه می‌گویم. گمان کنم ایشان مدیر گروه فلسفه بودند. به هر روی، با خود گفتم که باید آن‌چه گفتنی‌ست، گفت، تا دستِ‌کم شاید برای سال‌های بعد، برای نام‌زدهای دیگر، سودمند باشد. بد نیست هم‌این‌جا به آن نام‌زدهایی که در آزمونِ کتبی قبول می‌شوند و در مصاحبه‌های سال‌های آینده شرکت خواهند کرد بگویم که اگر اهل احتیاط‌ند، به‌تر است مراقب باشند و چیزی نگویند. به هر حال، من از وضعیتِ رسیدگی، با زبانی نرم و آرام، گله کردم. ایشان نیز عذرخواهی کردند و ظاهرن خیلی خوب برخورد کردند.

و اما درباره‌ی پرسش‌های ایشان:

من از پرسش‌های آقای دکتر شاقول، چندان خرسند نشدم. پرسش‌های ایشان، کمی زیاد بود و گیج‌کننده. آن استادِ روحانی بزرگوار هم، به عنوان دادستان (!)، گاهی چیزی می‌گفتند و مرا نوازش می‌کردند! هر چه می‌گفتی،‌ بی‌درنگ چیزی می‌گفتند. این روش، هیچ و هرگز روشِ درستی نیست. کسی شاید مدرس خوبی باشد یا تحلیل‌گرِ خوبی باشد یا نویسنده‌ی خوبی باشد و می‌تواند در مقطع دکتری، کتاب‌ها و مقاله‌ها و تدریس‌های خوب و مفیدی ارائه دهد اما یا محفوظات‌ش چندان قوی نیست، یا کمی اعتماد به نفس ندارد و ممکن است در این‌جور موقع‌ها دست‌پاچه شود و نتواند به خوبی از پس ِ مصاحبه برآید. شیرین این‌جاست که پس از تمام‌شدنِ مصاحبه‌ام، در راه‌رو، آگاهانه از استادی که در میانِ مصاحبه‌کننده‌ها بودند، پرسشی فلسفی کردم. پاسخی که شنیدم، این بود: «اکنون حضور ذهن ندارم و یادم نیست». آیا این پاسخ، نشانه‌ی نقص و نقصان و کم‌بودی در این بزرگوار بود؟! هرگز. یا در چند بخش پیشین گفته بودم که یکی از استادانِ آن‌جا، هنگام گرفتن مدارک علمی، معنای «پولیتیا» را ــ که نام کتاب من است و باید عکسی از جلدش را تحویل می‌دادم ــ نمی‌دانست. آیا این، عیبی‌ بر اوست؟! هیچ و هرگز.

 

ادامه دارد