بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

ما آدم‌ها، اگر ...

اگر نامرئی بودم، چه می‌کردم؟! به کجاها می‌رفتم؟! آیا به جاهایی می‌رفتم که اکنون نمی‌روم یا نمی‌توانم بروم؟! چه کارهایی می‌کردم که اکنون نمی‌کنم یا نمی‌توانم بکنم؟! ... از من اگر کسی چنین بپرسد، پاسخ‌ام روشن و سرراست این است: «به‌راستی نمی‌دانم. باید در آن حالت قرار بگیرم، بعد، ببینم چه می‌کنم».

آدمی شناختِ دقیق و کاملی از خود ندارد. ما آدم‌ها خیلی کم از خود می‌دانیم. خودشناسی‌های خودشناسان نیز همه و همه، نسبی‌ست. ما آدم‌ها خود را، هم می‌شناسیم و هم نمی‌شناسیم. اگر خیلی هنر کنیم و خود را بشناسیم، در اکنون و در این زمان و در این مکان می‌شناسیم. ما آدم‌ها شناختی که از خودمان داریم، شناختی‌ست کم و بیش اکنونی؛ شناختی‌ست کم و بیش دم دستی. ما آدم‌ها شناختی که از خودمان داریم، کم یا بیش، این‌زمانی و این‌مکانی‌ست. در آن زمان و آن مکان، شاید کسی دیگر باشیم و چیزی دیگر. ما آدم‌ها شناختی که از خودمان داریم، شناختی‌ست کم و بیش وضعی‌. ما آدم‌ها، در این وضعیتِ جسمی و این وضعیت ذهنی و روحی و این وضعیت محیطی، به گونه‌ای هستیم که شاید در وضعیتی دیگر، به‌گونه‌ای دیگر باشیم. آری؛ ما آدم‌ها، کم یا بیش، بودن‌مان، بودنی‌ جایی‌ست؛ بودنی‌ ‌زمانی‌ست؛ بودنی‌ وضعی‌ست.

 

پی‌نوشت:

به بهانه‌ی خواستِ دوست عزیز و نامرئی‌ام (!)، صاحبِ وبلاگِ دلبستگی  

آدم‌های بد نیز کم یا زیاد زیبایند

آدم‌ها همه زیبایند. آدم‌های بد نیز همگی زیبایند؛ یکی بیش و یکی کم. باید از نگاهی خاص دید تا بتوان آدم‌ها را زیبا دید. باید از نگاهی خاص دید تا بتوان عالم و آدم را زیبا دید. از نگاهی خاص، بدی ِ بدها، ریشه در صد علتِ شناخته و ناشناخته دارد. از نگاهی خاص، خوبی ِ خوب‌ها نیز صد علتِ شناخته و ناشناخته دارد: علت‌های فراوان محیطی، تربیتی، ژنتیکی، خانوادگی، و ... اگر دقیق به عوامل ِ پیدا و پنهان ِ بدشدن ِ آدم‌های بد بنگریم، نگاه‌مان بسی گسترده‌تر، و صبرمان بسی ژرف‌‌تر می‌شود. از نگاهی خاص، هم آدم‌های خوب‌ و هم آدم‌های بد، تا حدودی، در زندان سرنوشتِ خویش‌اند. اگر از نگاهی خاص، به گذشته‌ی آدم‌های بد بنگریم و بفهمیم که چرا بد شده‌اند، دیگر نفرت از آنان نخواهیم داشت؛ دیگر با آنان خشونت نمی‌ورزیم. با آنان مخالفت و برخورد می‌کنیم اما خشونت، هرگز! اگر به علت‌های شناخته و ناشناخته‌ی بدی ِ بدها بنگریم، بدها چندان هم که گمان می‌کنیم، بد نیستند؛ همان‌گونه که خوب‌ها نیز چندان که گمان می‌کنیم، خوب نیستند. این نگاه، همانا نگاهِ «واقع‌گرایانه» است.

اما و دو صد اما، نگاهی دیگر نیز هست: نگاه آرمان‌گرایانه. از نگاهِ آرمانی، بدها بدند و خوب‌ها خوب. از نگاهِ آرمانی، بدها بد می‌کنند که بدی می‌کنند و نباید بدی کنند؛ و خوب‌ها خوب می‌کنند که خوبی می‌کنند و باید خوبی کنند. نگاه‌ اگر آرمانی باشد، باید با بدها و بدی‌ها برخورد کرد. اما از نگاهِ واقع‌گرایانه، همین بدها، کم یا بیش، چندان نمی‌توانند بدی نکنند... و همه‌ی سخن این است که: اگر کسی از هر دو نگاهِ واقع‌گرانه و آرمان‌گرایانه به آدم‌های بد بنگرد، شاید از آنان به خشم بیاید، اما خشونت، هرگز! از آن سو، اگر کسی از هر دو نگاه، به آدم‌های خوب‌ بنگرد، شاید آنان را دوست بدارد اما عشق کورکورانه و بی‌خردانه‌، هرگز! آری؛ «عشق کورکورانه» و «خشونتِ کینه‌ورزانه»، دو روی یک سکه‌اند. نگاه اگر فقط واقع‌گرا یا فقط آرمان‌گرا باشد، یا به دام عشق کورکورانه می‌افتد، یا به چاله‌ی خشونتِ کینه‌ورزانه و نفرتِ حقیرانه.