نمابشگاه کتاب٬ راهرو ٬۳۲ انتشارات آشیان
(عصر جمعه: حضور بنده در غرفه)
سال ۱۳۸۷، یکی از دغدغههای مهم و بنیادی من، آدمها و شخصیتهاشان از دید و دیدگاهِ روانشناسی، اخلاق، فلسفه، جامعهشناسی، و... بود؛ که پیامدِ این دغدغهها، کتابی شد به نام «مثنوی آدمها». در آغاز، هیچ و هرگز نمیخواستم این مثنوی، به درازا بکشد، اما ناخواسته، چنین شد.
ماههای آغازین سال ۱۳۸۷ بود که دلام از آدمهای پیرامونام سخت گرفته بود. نشستم و غمگین و نالهکنان، سرودن شعری را، به مثنوی، در گله از آدمهای مستِ این روزگار، آغاز کردم. هرگز بر آن نبودم که سرودن را بیش و بسیار، پی بگیرم اما سرشتِ قلم، مرا به سرنوشتِ سرودن مثنوی بس بلند و درازی کشانید که هیچ و هرگز در آغاز، در فکرِ آن نبودم. این بود که به سرودن ادامه دادم. از آدمها و زشتیها و زیباییهاشان گفتم و به روح و روان و اخلاق و شخصیت و ذهن و ضمیر و جان و آرمان و خیال و دل و دیده و ترس و شجاعت و عقل و ابلهی و عشق و نفرت و دین و ایمان و تنهاییها و عقدهها و خشونتها و مهرورزیها و ریاکاریهای آدمها، سرک کشیدم. از آرمانهاشان نوشتم و از واقعیتهای زندگیشان. از تنهاییهاشان گفتم و از باهمبودنهاشان. از عشقهاشان گفتم و از نفرتهاشان. از عقل و خردشان گفتم و از احساس و عاطفهیشان و از حماقتهاشان. از تواناییهاشان گفتم و از ناتواناییهاشان. از حقارتهاشان گفتم و از عظمتهاشان. از دنیاپرستیهاشان گفتم و از عرفانگراییهاشان. از تعصبهای کاذبشان گفتم و از باورهای صادقشان. از حالتهای درونیشان گفتم و از ذهن و اندیشهیشان. از درونگراییهاشان گفتم و از برونگراییهاشان. از دینفروشیهاشان گفتم و از دینستیزیهاشان. از واقعگراییهاشان گفتم و از آرمانگراییهاشان. از پرحرفیهاشان گفتم و از کمحرفیهاشان. از بخشندگیهاشان گفتم و از خساستهاشان. از خودستیزیهاشان گفتم و از دیگرستیزیهاشان... و فرجام این گفتنها و سرودنها و نوشتنها، کتابی شد که پیکرهاش مثنوی، و جاناش جنبههای بسیار گوناگون آدمهاست. این کتاب را ــ که از دیدِ محتوا و موضوع و شیوهی پرداخت، گمان نمیکنم پیشینهای در شعر و ادبِ ما داشته باشد ــ جناب آقای علینیا، مدیرِ راستگفتار و راستکردارِ انتشاراتِ آشیان، با رویی باز و گشاده، پذیرفتند که چاپ کنند. و بهراستی که پاک و پاکیزه و زیبا چاپ کردند. «مثنوی آدمها»، در ۱۶۰ صفحه، و با طراحی بسیار زیبای خانم هالهی قربانی تهرانی، هماکنون، برای نخسنین بار، به چاپ رسیده است. در بخشهای پس از این، بیش از این به این کتاب٬ و آنچه در آن است٬ خواهم پرداخت. بخشهای بعدی را ببینید و بخوانید...
ادامه دارد
ریچارد رورتی:
«دربارهی بستگی و پیوندِ میان اندیشهی هایدگر و نازیسم٬ چیز زیادی نمیتوان گفت. تنها چیزی که میتوان گفت٬ این است که این٬ یک اتفاق است که یکی از نوآورترین اندیشمندان سدهی ما٬ در منش و رفتار٬ فرومایه بوده است... [و باید گفت که] نسبتِ میان کتابهای یک نویسنده و بخشهای گوناگون زندگیاش٬ تنها یک بستگی اتفاقیست.»
اما یک پرسش: این سخن را شاید بتوان دربارهی نویسندههای دانشهای غیر انسانی گفت٬ اما آیا میتوان دربارهی نویسندگانی گفت که کارشان و نوشتهیشان و اندیشهیشان بیش از هر چیز٬ دربارهی انسان و هستی انسان و زندگی انسان است؟