بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

درباره‌ی کتابِ تازه‌ی «مثنوی آدم‌ها» (بخش سوم)

ادامه‌ی متن مقدمه‌ی کتاب:

... در آغاز، از بدی‌ها و نامراد‌ی‌ها و نادوستی‌ها گفتم و نالیدم و نوشتم. هرگز بر آن نبودم که این ناله‌ها را بیش و بسیار پی بگیرم و این مثنوی را بسیار کِش بدهم اما سرشت قلم، مرا به سرنوشتِ سرودن مثنوی بس بلند و درازی کشاند که هیچ در آغاز، در اندیشه‌ی آن نبودم. و این‌چنین شد که «مثنوی آدم‌ها»، ناخواسته، زاده شد. این مثنوی بلند، که آن را درباره‌ی آدم‌ها و برای آدم‌ها سروده‌ام، بر دو بخش است: بخش نخست، که در آن، سخت از آدم‌ها، دل‌خسته و دل‌آزرده‌ام و از آن‌ها نالیده‌ام، و در پی آن، به بیان گونه‌های بس گوناگون آدم‌ها پرداخته‌ام که این‌جهانی و این‌سویی‌اند و هزار و یک عیب و نقص و لغزش دارند. و بخش دوم، هم به جهان آن‌سویی و آدم‌های کم‌یاب‌اش پرداخته‌ام، و هم از دیدی فراگیر، به عالم و آدم نگریسته‌ام. در این بخش، آدمیان جهان و جهان آدمیان را از دیدی واقع‌شناختی، آرمان‌شناختی، جامعه‌شناختی، روان‌شناختی، تاریخی، فلسفی، عرفانی، و ... نگریسته‌ام. انسان‌هایی آن‌سویی، بس کم‌یاب‌اند؛ و بسا نایاب! این جهان، جهان این‌سویی‌ست. این جهان، جهان آدم‌هایی‌ست که می‌بینیم؛ و این آدم‌ها نیز، آدم‌های همین جهان‌اند که می‌بینیم. و البته، در کنارِ این نکته‌های بنیادی و کلیدی، به بسیاری از نکته‌ها و جنبه‌های ریز و درشتِ آدم‌ها نیز پرداخته‌ام. باشد که خوانندگان، نیک بخوانند و نیک به آن‌ها بیندیشند.

اما پیش از آن‌که خوانندگان بزرگوار، متن کامل را بخوانند، گزیده‌ای از آن را ــ که همانا بخشی از شاه‌بیت‌های آن است ــ در آغاز آورده‌ام. به امید آن‌که برای خوانندگان، سودمند باشد.

در پایان، بسی ناسپاسی‌ست اگر سپاسگزارِ سعی پیوسته‌ی دوست عزیزم محمدرضا علی‌نیا ــ مدیر کم‌مانندِ انتشارات آشیان ــ نباشم. 

پایان مقدمه

بخش نخست بخش دوم

درباره‌ی کتابِ تازه‌ی «مثنوی آدم‌ها» (بخش دوم)

متن مقدمه‌ی کتاب:

بارها و بارها به آدم‌ها و جنبه‌های بس گوناگون و پیچیده و پر رمز و راز آنان اندیشیده‌ام. انسان، چگونه باشنده‌ای‌ست که درباره‌ی همه‌چیز، حتی درباره‌ی خودِ اندیشه، می‌اندیشد؟! چگونه است که انسان، یگانه‌باشنده‌ای‌ست که به خود، و به پس از خود، می‌اندیشد؟! و چگونه است که همین انسان اندیشنده، گاه، از سر سرشتِ اندیشه‌گرِ خویش جدا می‌شود و پرده بر سیمای زیبای جان خویش می‌کشد و هیچ و هرگز نیم‌نگاهی هم به درون خویش نمی‌کند و به خوابی سنگین فرو می‌رود و در غفلتی سخت عظیم فرو می‌غلتد؟!! چگونه است که آدم‌ها، گاه، سخت دل‌خسته از هم‌اند و گاه، سخت دل‌بسته‌ی به هم؟! چگونه است که آدم‌های این جهان شگفتی‌ها، بس شگفت و پیچیده و گوناگون‌اند؟! و چگونه است که بیش‌ترِ آدم‌ها، بس ناجوان‌مردانه، به یک‌دیگر، صد بدی می‌کنند؟! این‌ها همه، مرا برانگیخت که نوشتن بیاغازم و کمی از آدم‌ها بنویسم و اندکی با خود حرف بزنم…

مقدمه، ادامه دارد...

بخش نخست