خندهها٬ بر گریهها٬ بی شک٬ سَر است لیک٬ گریه٬ گه ز خنده٬ بهتر است
در کتابِ مثنوی آدمها آوردهام که:
«خوبگشتن»٬ یک هوس باشد٬ هوس
هــمچــو پـــــرواز کــبــــــوتـــــر در قفس! (۱)
من بر آنام که «خوبی»٬ یک «بودن» است و نه یک «شدن». »خوبی»٬ یک «حالت» است. کسی که تلاش میکند انسانی خوب شود٬ تلاشاش بس بیهوده است. باید بدانیم که ما آدمها٬ یا هماکنون٬ خوب هستیم٬ و یا هرگز خوب نخواهیم شد. آن که در جستجوی خوشبختیست٬ هیچ و هرگز به آن نمیرسد. خوشبختی ِ آینده٬ همواره با ما صد متر فاصله دارد. دلیل آن٬ روشن است: خوشبختی ِ اکنونی٬ از آنِ اکنون است. خوشبختی ِ اکنونی٬ یک «حالت» است؛ و هر حالتی٬ تنها و تنها٬ در «حال»٬ رخدادنیست. حالتها٬ همگی٬ فقط از آنِ حالاند و نه از آنِ گذشته یا آینده:
رفتـــهها رفتنـــد؛ اکنون نیستند
در زمــــانِ غـیـــــر اکنون زیستند
آنچه رفته٬ نیست دیگر٬ حالِ ما
حــالتِ انـــســان: زمــــانِ لالِ ما (۲)
حالتهای انسان٬ از جنس زمان نیستند. انسان هنگامی که درست در میانهی ترس و وحشت است٬ زمان را درک نمیکند و ذهناش کار نمیکند.
کودکها نیز کم یا بیش اینگونهاند:
کودکان٬ در حـــالتاند و عینیاند
دیگران٬ منظر به منظر٬ ذهنیاند
چرا کودک٬ هنگامی که میترسد٬ ترساش را پنهان نمیکند؟ و چرا بسیاری از بزرگترها٬ همواره ترسشان را پنهان میکنند؟ این٬ از آنروست که کودک٬ کمتر با ذهناش ور میرود؛ و بزرگتر٬ بسیار:
حالت٬ اما٬ در سرشت٬ عینیت است
حالتِ ذهنی٬ نه حالت؛ صورت است
آنچــــه میآیـــد٬ نباشــــد حالِ ما
آن٬ زمـــانِ ذهنـــی است و فالِ ما (۳)
پ.ن:
۱) مثنوی آدمها٬ انتشارات آشیان٬ ص ۲۳
۲) همان٬ ص ۱۵۱
۳) همان