بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

رسانه‌ی جمعی٬ جای بیانِ کراماتِ عرفانی نیست

بارها دیده‌ام که برخی نویسنده‌ها و وبلاگنویس‌‌ها و سخن‌ران‌ها سخن از «عرفانِ عملی» می‌‌زنند و از کراماتِ معنوی و عملی فلان عارف می‌گویند و از دیدار با امام زمان و از ... . هیچ و هرگز در پی این نیستم که بگویم این‌ها راست است یا دروغ؛ اما و دو صد اما:

۱. گفتن این‌گونه سخن‌ها باعث می‌شود تا کسانی که هیچ و هرگز اهل معنا و عرفان نیستند نیز این‌گونه سخنان را بگویند و گروهی را فریب دهند.

۲. شاید برخی بگویند: «سخنانِ فلسفی و علمی و عقیدتی نیز چه‌بسا باعثِ بهره‌برداریِ نادرستِ فریب‌کاران شود؛ و این٬ نباید بازدارنده‌ی سخنانِ اهل دانش و فلسفه و عقیده باشد.» این سخن٬ سخنی‌ست درست٬ اما نه درباره‌ی عرفانِ عملی که چیزی‌ست یک‌سره شخصی و فردی و درونی و ناهمگانی. بله؛ هرگز نمی‌توان به دلیل بهره‌برداریِ نادرستِ گروهی فریب‌کار٬ حرفِ فلسفی و علمی و عقیدتی نزد؛ چرا که سرشتِ این سه٬ سرشتی بیرونی و عقلی و ذهنی‌ست؛ اما عرفانِ عملی٬ سرشتی یک‌سره درونی و شخصی دارد. چیزی را که یک‌سره درونی‌ست٬ چگونه می‌توان به میانه‌ی میدان آورد و آن را با دیگران (از دیدِ ذهنی و عقلی) شریک شد؟! 

نکته‌ی دیگر این‌که در فلسفه و علم و عقیده‌ی دینی٬ اگر کسی به نام فلسفه و علم و عقیده٬ چیزی بگوید که فلسفی یا علمی یا دینی نباشد٬ راهی هست تا یقه‌اش گرفته شود. به سخن دیگر٬ گزاره‌های علمی و فلسفی و عقیدتی٬ برای درست یا نادرست‌بودنِ‌شان معیارهایی بیرونی و همه‌فهم دارند؛ اما و دو صد اما٬ عرفانِ عملی هرگز این‌گونه نیست. در فلسفه و علم و عقیده٬ می‌توان با معیارهایی روشن٬ یقه‌ی کسی را گرفت اما در عرفانِ عملی٬ با چه معیاری٬ یقه‌ی چه کسی را باید گرفت؟!

۳. یک چیز شخصی و درونی و فردی و دلی را تنها و تنها شاید بتوان به کسی یا کسانی (آن‌هم به گونه‌ای خصوصی) گفت که به گوینده٬ باور دارند (مریدان). اگر کسی دل‌باخته‌ی عارفی‌ست٬ می‌تواند و حق دارد کرامتِ معنوی او را به جان بپذیرد و بر پایه‌ی آن جلو برود؛ اما از دیدِ روشی و نیز اخلاقی نباید آن را به میانِ شهر و کوچه و خیابان و وبلاگ بیاورد. نخست این‌که ای‌بسا دیگرانی که اهل‌اش نیستند٬ از آن٬ بهره‌برداریِ نادرست بکنند. دوم این‌که شهر و کوچه و خیابان و وبلاگ٬ جاهایی عمومی هستند؛ و عرفانِ عملی٬ چیزی‌ست شخصی و فردی.

دکتر سروش٬ سیاست٬ و سبکِ نگارش

آقای عبدالکریم سروش، به‌تازگی نامه‌ای به مراجع تقلید نوشته است که چون همیشه، و به گونه‌ای شگفت‌انگیز، سرتاپا ادبی‌ست! هیچ و هرگز بر آن نیستم که به مایه و محتوای این نامه بپردازم. خواست من از این نوشته٬ نقدِ شکل و روش نوشتاری این نامه است و بس.

آرایه‌های ادبی این نامه، به اندازه‌ای فراوان ا‌ست که خواننده‌ی بی‌چاره‌ی امروزی، چندان رغبت نمی‌کند آن را تا پایان، بل‌که تا نیمه‌‌اش بخواند. و شوربختانه باید گفت که درونِ درست یا نادرستِ این نامه، کمابیش فدای بیرونِ سرتاپا آرایش‌شده‌‌اش شده است!

اما و دو صد اما، سخن من در این نوشته، حتا این نیز نیست. سخن بر سر این نیست که این کار، به‌خودی‌خود، کاری‌ست به‌جا یا بی‌جا. قلم هر کس، ویژگی‌ای دارد و در جای خود، باید آن را گرامی داشت. اگر نقدی هم در این چارچوب هست، باید آن را با معیارهایی سنجیده و زبان‌شناسانه، به میان آورد. سخن بر سر نکته‌ی دیگری‌ست که آقای سروش، بارها، آن را نادیده گرفته است و بارها به بی‌راهه رفته است. سخن، و بل‌که پرسش این است که آیا درست است که یک روشن‌فکرِ سیاسی، یک نامه‌ی سیاسی را، تا این اندازه، ادبی بنویسد؟! از یاد نبریم که این نامه، نامه‌ای‌ست سرتاسر سیاسی و فرهنگی. از یاد نبریم که خوانندگان این نامه، تنها و تنها، چند و چندین روشن‌فکرِ ادب‌شناس نیستند. آقای سروش می‌تواند این‌گونه نوشتن را در جایی به کار ببرد که جای‌اش باشد. شاید بتوان یک متن ادبی را برای خوانندگان ادبی، این‌گونه نوشت. شاید حتا بتوان یک متن فلسفی را برای خوانندگان فلسفی، این‌گونه نوشت [اگرچه هستند کسانی که نوشته‌ی پر از آرایه‌های ادبی را در هیچ متنی (به جز شعر و ادب) روا نمی‌شمارند]. اما چه کسی می‌تواند بپذیرد که یک روشن‌فکرِ سیاسی، در یک متن سیاسی که خوانندگان‌اش همه‌گونه آدم هستند، به اندازه‌ای آرایه‌های ادبی به کار ببرد که بسیاری از خوانندگان را به خستگی و دل‌زدگی بکشاند؟! شگفتا که واژه به واژه‌ و خط به خطِ این نامه، بس غلیظ آرایش شده است! من چندین و چند جوان سبز و غیر سبز را دیدم که می‌گفتند نامه را تا چند خط بیش‌تر نتوانستند بخوانند!

آری؛ سخن این است که آقای سروش اگر می‌خواهند در میدان و میانه‌ی پرآشوب و شلوغ و پرخواننده‌ی «سیاست»، قلم بزنند (که سال‌هاست چون‌این می‌کنند و بی‌گمان بر آن‌اند که چون‌این کنند)، باید فکری به حال گونه‌ی نوشتاری‌شان بکنند. این‌گونه نوشتن، درست یا نادرست و زشت و زیبا، جای‌اش در میدان بس گسترده و بسی پرخواننده‌ی سیاست، نیست. آقای سروش گویی به این‌گونه نوشتن، خو کرده‌اند. حرفی نیست. هر کس، به روشی از نوشتن، خو کرده است. اما ایشان و همه‌ی کسانی که اهل قلم و نوشتن‌اند، باید بدانند که در چه میدانی، چگونه بنویسند. باید ایشان بدانند و همه‌ی ما بدانیم که در میدان سیاست، تنها و تنها آن نوشتاری زیبا و زیبنده‌ی سیاست است که ساده و آسان‌یاب باشد.