در این سه ترمی که دانشجوی دکتری بودم، بیشتر وقتم به کلاسهای وقتگیر و مشقِ شبهای خستهکننده و آزمونهای بیخود و بیجهتِ حفظی گذشت! ... و من، در این میان و میانه، بسیار بسیار بیحوصله و بیانگیزه و کمدقت بودم و در کلاسها با سردی و دلسردی شرکت میکردم و مشقها را یکی در میان مینوشتم و چندان سخن نمیگفتم و گاهی سخنانی پَرت میگفتم و به آزمونها کمتر اعتنا میکردم ... و به اندازهیی بیانگیزه و کمحرف بودم که برخی استادها و حتا برخی دانشجوها درباره من، ...؛ بگذارم و بگذرم ...
بیتهایی از دفتر سوم مثنوی آدمها، که انشاء الله تا یک یا دو هفتهی دیگر به بازار میآید:
آدمی، نافَش به «غفلت» بسته است
گاه، هوشیار است؛ گاهی، مستِ مست!
بی «فراموشی»، جهان، غم میشود
زندگــی، بــــی آن، جهنم میشود
بی «فراموشی»، نفهمی «هوش» را
در نیابی بـــی «تحمل»، نوش را
بیگمان «از یاد بردن» کیمیاست
زخمهای سختِ جانها را دواست
رازها یـــکسـر اگر افشا شود
بیگمان مرگِ حیات امضا شود
مُلکِ جان، بی ماهِ لغزش، ظلمت است
از نگاهی ویژه، لغزش، نعمت است
آری؛ این غفلت، سه گونه است و سه جور
یک: «فراموشـــــی»؛ دو: «لغزش»؛ سه: «حضور»
این سِــوُم، امــا، از آنِ عـارف است
غفلت از «عینِ حضورِ هاتف» است
غفلتِ عارف، ز غفلتها جداست
فاصله، از اوج پستی تا خداست!
لیک غفلت، غفلت است ای غافلان
فرق، در رتبه است؛ نه در اصلِ آن