بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

من نمی‌فهمم که چگونه برخی آدم‌ها٬ خودفروشی می‌کنند!!

هر چه زور می‌زنم و تلاش می‌کنم که «خودفروشی» را بفهمم٬ بدبختانه یا خوش‌بختانه٬ نمی‌توانم بفهمم! من سکوت را می‌فهمم؛ ترس را می‌فهمم؛ محافظه‌کاری را می‌فهمم؛ سیاست‌ورزی را می‌فهمم؛ کوتاه‌آمدن را می‌فهمم؛ مدارا را می‌فهمم؛ سیاسی‌نبودن را می‌فهمم؛ هوادار این و آن خط و جناح‌بودن را می‌فهمم؛ یک‌سویه‌نگری را می‌فهمم. من چه‌بسا برخی یا بسیاری از این‌ مفهوم‌ها را نپذیرم و یا نپسندم٬ ولی٬ می‌فهمم آن‌ها را. اما و دو صد اما٬ من نمی‌فهمم که چگونه برخی آدم‌ها٬ خودفروشی می‌کنند!! چگونه برخی آدم‌ها قلم‌فروشی می‌کنند؟!! چگونه برخی آدم‌ها چنان خودفروشی می‌کنند که روز روشن را شب می‌نامند و شبِ تاریک را روز می‌خوانند؟!! من آن‌قدر از این آدم‌ها در خشم و در شگفتم که شرم دارم حتا نام‌شان را در این‌جا بیاورم و صفحه‌ی نت را آلوده کنم. اما این بی‌چارگان باید بدانند که روز رسوایی٬ چندان دیر و دور نیست.

بی‌گمان در انتظار صد عِقاب

بخشی از کتاب «مثنوی آدم‌ها»: 

 

یــک طــــرف، کــارش ستـــم‌کــاری بُوَد

خـــــون، هـمـــاره، از کف‌اش جـاری بُوَد

ظــالــــم است او، بــی ترحـم، بی خدا

جـــــــــان او٬ از جــــــــان آدم‌هـــا، جدا

آبِ او٬ خـــــون ضــعـیـــفـان است و بس

خـوابِ او٬ تـن‌های بی جـان است و بس

یک کف‌اش پول است و سکه، اسکناس

یـــک کــفِ دیـــگــر نــگر؛ حـلقــــوم نـاس

بــا دلــــی از سـنـــــــگ، مـــی‌درد گـلـو

او نـبـرده است از تــرحـــم هـیـــــــچ بــو

دستِ او بــر نــاتـــــوان آیــــــــد فــــرود

روبــــه‌روی قــلـــدران، گــویـــــــــد درود

بــا فـــراتــــــر از خـــــودش ماننــدِ موش

بــا فـــروتـــــر، مـی‌زند سیلـی به گوش

زور گــویــــــد مـــردمــان را بـی حساب

بــــی‌گـمـــان در انــتــظـار صـــد عـِـقاب