گاه، روزگار، بهقدری بر انسان و جامعه تنگ میشود که هیچ راهِ گریزی نمیماند. همهی درها بسته میشود. در تنگهی تنگِ زندگی، سخت به تنگ میآیی و ناامید میشوی. به هر سو که مینگری، راهی برای رهایی از این بنبست نمییابی. و این مشکل، میتوند در همهی بخشهای زندگی باشد: در زندگی شخصی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و... .
گویی یگانه راهِ رهایی، گاهی، این است که تنها و تنها چشمانتظار باشی و به آینده بنگری که چه پیش میآید. و باید دانست که «چشمانتظاری»، هیچ و هرگز با «بیکاری» یکی نیست. و نیز باید دانست که «رویدادهای پیشبینیناپذیر»، گاهی میتواند دگرگونیهای بس بنیادی پیش آورد؛ اگر، و تنها اگر، از آن رویدادها به نیکی بهرهبرداری شود.
عاشقان٬ اغلب٬ دلآزاری کنند
یا خودآزاری؛ گهی٬ بازی کنند
مثنوی آدمهااگر نتوان گفت همهی عاشقها٬ میتوان گفت بیشترشان این سه ویژگی را ــ کم یا بیش ــ دارند: یا معشوقشان را آزار میدهند؛ یا خود را آزار میدهند؛ و یا غافل و بیخبرند که دارند با عشق و عاشقی و معشوق٬ بازی میکنند.