در مثنوی آدمها ابیاتی درباره خاموشی و سکوت آمده است. با هم آنها را مرور میکنیم:
این زبان، نیش است اغلب؛ ... گاه نوش!
بـهتـر آن بـاشـــد کـه بنـشـینـد خموش
اما همهی سخن، این نیست. در بیتی دیگر اینگونه آمده است:
خامشی، بیجا اگر باشد، بِدان
خود، نشان دارد ز صد دردِ نهان!
و نکته، فراتر از اینهاست. در بیتی دیگر، مصداقِ حقیقیِ سخن و سکوت را از قلمرو «زبان»، به قلمرو «ذهن» بردهام:
«ذهن» را خاموش کن؛ آنگه زبان
بیـش یا کم گفتـنِ ایـن: فرعِ آن
این زبان، خاموشیش بنیاد نیست
ایبسا با «پُرسخن"فتن»، یکیست!
به سخن دیگر، سکوتِ واقعی، سکوتِ ذهن است نه سکوتِ زبان. باید هرزهگیِ ذهن را متوقف کرد. ایبسا آدمها که در زبان، خاموشند اما در ذهن، هزار هرزهگی میکنند. و البته، سکوتِ ذهنی، کاریست بس سخت و دشوار! اگر کسی میتواند در این مسیر، گام بردارد، چه بهتر و نیکوتر از این! دستِ کم، چند گام کوتاه بردارد. اما شاید بهتر باشد که بیشتر، همان «سکوتِ زبانی» را پیش بگیریم و بیشتر سکوت کنیم و خاموش باشیم؛ و اگر بر آن شویم که سخن بگوییم، زبان را در جایی به کار بگیریم که بایسته و شایسته است:
این زبان، نیش است اغلب؛ ... گاه نوش!
بهتر آن باشد که بنشیند خموش