چند بیت از مثنوی آدمها، دفتر سوم:
حافظ شـیــراز و حلاج شـهـیـــر
هر دو شیــرند و دلیرند و کبیــر
آن یـکــی، رند است و ایــن یــک، آشکار
سهم آن، «گفتار» و این یک، «چوب دار»
حافظ از حـلاج، واقـعبیــنتـر است
اجر رُکگویی نگر؛ چوبِ تر است!
پیـــر بلخ، اما، دلـیــــری عاشق است
گاه، عاقل؛ لیک اغلب: مستِ مست!
او به ژرفا میرود بس پر شتاب
یـکهتـاز و بــیتوقف؛ بــینـقاب
حافظ اما رنـدِ عالَـمســـوزِ ماست
گاه، تردامن؛ گهی، محو خداست
پیر ما: بالاتر از هر صلح و جنگ
خار خار رنــد ما: فرهنگ و ننگ
پیـــر ما: در عمـق اقـیـانوس جان!
رنـد ما: «جـادوگــــری» بـا واژگـان!
پیـر بلخ ما ز تلخیها جداست
جانْفزا و جانْنواز و جانْرُباست
رند ما، گه تلخ؛ گاهی بس شکر!
روبـهروی رنـــد، انــدازم سـپـر!
...
دفتر سوم، ص 71