بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

گزارشی از آزمون‌ها و مصاحبه‌های دکتری (بخش نهم)


مصاحبه‌ی دانشگاه امام خمینی قزوین


فلسفه‌ی یخ‌زده یا یخ‌زدگی فلسفی؟!

پیش از این‌که نوبت‌ِ مصاحبه‌ی من شود، کسانی که مصاحبه‌ی‌شان تمام می‌شد، می‌آمدند بیرون و درباره‌ی محتوای مصاحبه به دیگران می‌گفتند. و عجیب این بود که از میانِ ده نفر پیش از من، حدودِ چهار یا پنج نفر (تا آن‌جا که من فهمیدم) محتوای مصاحبه‌ی‌شان یکی بود! انگار اتاق مصاحبه، یک ماشینِ پرسش بود که کمابیش پرسش‌های مشخصی می‌کرد! ...

سرانجام، نوبت من شد. پیش از این‌که واردِ اتاق بشوم، مدارک و آثار و پژوهش‌ها را در اتاقی دیگر، جمع کردند و لای پوشه‌یی گذاشتند و هم‌راه با مصاحبه‌شونده، واردِ اتاق کردند. متأسفانه این، یگانه کار خوب و مفیدی بود که من از این دانشگاه دیدم!

پس از این‌که مدارک و آثار را به مسئولان دادم، واردِ اتاقِ مصاحبه شدم. یک میز دراز، وسط بود و چهار استاد، یک سوی میز نشسته بودند. استادها عبارت بودند از دکتر عبدالرزاق حسامی‌فر، دکتر سید محمد حکاک، دکتر علی نقی باقرشاهی، دکتر سیف.

استادانِ عزیز پرسش‌ها را آغاز کردند... نوع پرسش‌ها و شیوه‌ی مصاحبه، بسیار بسیار بدتر از مصاحبه‌ی قم بود. شیوه‌ی برخورد و محتوای پرسش‌ها نیز بسیار نامناسب بود! برخوردها، خشک و ماشینی و کلیشه‌یی و بدون کوچک‌ترین ملاطفت و لبخند و تبسم بود و پرسش‌ها جزئی و کلیشه‌یی و فراوان، و نگاه‌ها جدی و عبوس و یک‌نواخت! ... دکتر حکاک، در حالی که دست از چرخش تسبیح‌ش بر نمی‌داشت، بسیار خشک و جدی و بی لطف و لطافت، چندین و چند پرسش ِ حفظی درباره‌ی فلسفه‌ی اسلامی کردند. و من، که از شدتِ سرمای مصاحبه، یخ زده بودم، تلاش می‌کردم کمی لبخند بر لب داشته باشم و با لبخند پاسخ بگویم و یخ مصاحبه را آب کنم؛ اما گویی با هر لبخندم سرمای مصاحبه و یخ‌زدگی من، بیش‌تر می‌شد! ... دکتر باقرشاهی نیز بسیار خشک و جدی و رسمی و یخ، متنی انگلیسی جلوی من گذاشتند تا بخوانم و ترجمه کنم! وقتی من پاسخ می‌دادم، نه سری تکان می‌دادند و نه چهره‌ی استادان، تکان می‌خورد! نمی‌دانم چرا استادانِ بزرگوار و عزیز هیچ واکنشی نسبت به کنش‌های لبخندگونه‌ی من نداشتند! دکتر سیف فقط پوشه‌ی مدارک و آثار را نگاه کردند و هیچ پرسشی نکردند. دکتر حسامی‌فر، فقط دو پرسش درباره‌ی فلسفه‌ی غرب کردند. ایشان خوش‌بختانه کمی گرم‌ و صمیمی بودند و سری تکان می‌دادند و با پاسخ‌های من هم‌راهی می‌کردند. و با گرمای چهره و سخن و برخوردِ آقای حسامی‌فر، چند قطره آب، از تن یخ‌زده‌ی من سرازیر شد. خدا را شکر که ایشان لب به سخن گشودند و گرنه گمان نمی‌کنم می‌توانستم از شدتِ یخ‌زدگی از اتاق بیرون بروم!

نکته‌ی پایانی: من نمی‌دانم چرا استادانِ گرامی این‌قدر به پرسش‌های فراوان، آن‌هم حفظی دل‌بسته‌اند! پیش از این گفتم که در میانِ همه‌ی مصاحبه‌ها مصاحبه‌ی دانشگاهِ تهران به‌تر و کم‌نقص‌تر بود. اساتید بزرگوار تهران، ظاهرن فقط چهار معیار داشتند: 1. یک یا دو و حداکثر سه پرسش تحلیلی و کلی، 2. پژوهش‌ها و تحقیقات و تألیفات، 3. تسلط به زبان انگلیسی و عربی، 4. آزمون کتبی، آن‌هم نه به شیوه‌ی حفظی (در بخش خودش، من در این‌باره توضیح داده‌ام.)


ادامه دارد


نظرات 1 + ارسال نظر
سلام شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.alirezafouladi.blogfa.com

سلام هادی عزیز.
پیشتر فکر می کردم متمرکز شدن آزمون دکتری به نفع دانشجویان است، اما با این اوصاف ظاهرا باید خسته کننده باشد. ضمنا حداقل امسال در رشته ی ما کمتر به امتیازات مصاحبه ها بها داده شد و بیشتر همان امتیاز آزمون اول اثرگذار بود.
در هر صورت خیلی خوشحالم که از این هفتخوان گذشته اید.
تندرست و شاد و پیروز باشید همیشه.

سلام بر استاد عزیز
گمان نمی‌کنم مشکل،‌ در شکل آزمون باشد. باید محتوا را درست کرد. هم‌این شکلی که هست، اگر استاندارد و درست و منطقی و مناسب باشد، بد نیست. اگر بر سر هر هفت خوان، طعامی مناسب بگذارند، ما راضی هستیم که هفت‌صد خوان باشد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد