یک طرف٬ خـونگرم؛ خسته؛ غمزده قلبِ او٬ شیشه است؛ آزارش مده!
زود مــیرنــجـــــد؛ دلاش نازک بُـوَد در سخــنگـفـتـــن٬ روان و رک بُــوَد
زودرنــجـــی٬ بـــیکســــی آرد پدید رنــــجها؛ غـــــمها و انـــــدوهِ جدید
عشقها اگر پاک باشند و با پاکی در آمیزند٬ عشقها اگر رنگِ اخلاقِ انسانی به خود بگیرند٬ عشقها اگر سودایی باشند و نه سوداگرانه٬ بیگمان٬ همدم و همراه و همنشین و همرنگِ عقل و خِرَدِ آدمی هستند. عشق را ــ اگر اینگونه باشد ــ هیچ و هرگز ستیزی با عقل نیست. در کتابِ «مثنوی آدمها» چنین آمده است:
عشق عقلی٬ عشق اخلاق است و بس
عشق ذهنی٬ عشق حبس است و هوس
عـــقــل٬ ایـــــنجــــا٬ عــقــل ســــودایـــی بُوَد
«عــــقــل دیـــگــر»٬ دیـــــگِ رســـــوایــــــــی بُوَد (۱)
خواستِ من از «عقل» در بیتِ نخست و مصراع سوم٬ عقلیست که حسابگرانه٬ دغدغهی انسان و اخلاق دارد. اما مرادم از «عقل» در مصراع چهارم (عقل دیگر)٬ عقلیست که حسابگرانه٬ دغدغهی سود و بازار دارد. آری؛ هر دو عقل٬ حسابگرند؛ اما٬ یکی حسابِ اخلاق و انسان را میکند و دیگری٬ حسابِ سود و بازار را.
عشق ذهنـــی٬ یــک محاسبگر بُوَد
پــشتِ عــشـــقاش خـواستــار زر بُوَد
عشق عـقلـــی هــم٬ محاسبگــر بُوَد
گـــوش او ٬ در ســـــودجــویــی٬ کر بُوَد
این٬ حساباش: عقل و وجـدان و شرف
آن٬ حساباش: خویــــش٬ در نفی طرف (۱)
عشق٬ سرشتاش٬ کری و کوریست. هیچ عشقی نیست که کر و کور نباشد. به سخن دیگر٬ عشق٬ از آن دید که عشق است٬ بی دریغ است و بی شرط است و بی حساب. و چیزی که هیچ پیششرطی ندارد٬ بیگمان کر است و کور. اما اگر آن عقل سودایی را راهنمای عشق کور نکنیم٬ عشق٬ راه به بیراهه دارد. از همین روست که عشق٬ هنگامی عشق زنده و بیناست که عقل سودایی را (و نه عقل سوداگر را) راهنمای خویش بکند. و از بن و بنیاد باید گفت که جنگِ تاریخی عشق و عقل٬ نه جنگِ عشق با عقل سودایی٬ بلکه همواره جنگِ عشق با عقل سوداگر و بازاری بوده است.
عشق عقلی٬ کور نـَبوَد؛ بنگرد
دردِ آن: وجدان و اخلاف و خِرَد (۱)
دربارهی جدایی این دو عقل٬ در جای دیگر کتاب٬ اینگونه آمده است:
عقل سودایـی٬ ندانـــد عشق را
لیک پای عشق باشد؛ چون عصا
عقل سودایی و انسانی و اخلاقگرا٬ درست است که عشق را نمیشناسد (همانگونه که عقل سوداگر نیز نمیشناسد)٬ اما فرق عثل سودایی با عقل سوداگر در این است که یکی آیتِ عشق است و دیگری٬ آفتِ عشق.
عــقـل دیـــــگر٬ نیــــز نشناسد ورا
لیــــک گِــردِ عــشــق چــــرخـد ناروا
همانگونه که گفته شد٬ عقل سوداگر و بازاری نیز همچون عقل سودایی٬ عشق را نمیشناسد؛ اما٬ فضولانه گردِ عشق میچرخد.
باز هم در جایی دیگر از کتاب٬ از کوری عشق٬ سخن گفته شده است:
عــشــقهـا٬ امـا٬ چــونان خفاش٬ کور
بــــی مــهـابـا؛ بــــی توقف؛ بــــی عبور
عــقــل ســـــودایـــــی اگــر نـَـبوَد مــیان
عشــــق را گــیــــــرنـــد جــام شـــوکران
عشق اگر بیبهره از عقل سودایی باشد٬ برای عاشق٬ چیزی جز جام شوکرانِ مرگ نیست.
عقل ســودایی٬ عصــای عشــــقهـاست
عشــــقهــا٬ پَــرهــای بــاز ِ عقـل مـاست
عقل سودایی٬ عصا و راهنما و یار عشق است؛ و از آن سو٬ عشق٬ مایهی پرواز عقل به اوج آسمان است.
عــقــل ســــوداگـــر٬ ولــــی٬ ســـوداگر است
ضد عشق است آن؛ ز خود٬ خودبینتر است (۲)
پ.ن:
۱) مثنوی آدمها٬ سید هادی جعفری٬ نشر آشیان٬ ص ۱۵۰
۲) همان٬ ص ۱۴۷ و ۱۴۸