اگر نامرئی بودم، چه میکردم؟! به کجاها میرفتم؟! آیا به جاهایی میرفتم که اکنون نمیروم یا نمیتوانم بروم؟! چه کارهایی میکردم که اکنون نمیکنم یا نمیتوانم بکنم؟! ... از من اگر کسی چنین بپرسد، پاسخام روشن و سرراست این است: «بهراستی نمیدانم. باید در آن حالت قرار بگیرم، بعد، ببینم چه میکنم».
آدمی شناختِ دقیق و کاملی از خود ندارد. ما آدمها خیلی کم از خود میدانیم. خودشناسیهای خودشناسان نیز همه و همه، نسبیست. ما آدمها خود را، هم میشناسیم و هم نمیشناسیم. اگر خیلی هنر کنیم و خود را بشناسیم، در اکنون و در این زمان و در این مکان میشناسیم. ما آدمها شناختی که از خودمان داریم، شناختیست کم و بیش اکنونی؛ شناختیست کم و بیش دم دستی. ما آدمها شناختی که از خودمان داریم، کم یا بیش، اینزمانی و اینمکانیست. در آن زمان و آن مکان، شاید کسی دیگر باشیم و چیزی دیگر. ما آدمها شناختی که از خودمان داریم، شناختیست کم و بیش وضعی. ما آدمها، در این وضعیتِ جسمی و این وضعیت ذهنی و روحی و این وضعیت محیطی، به گونهای هستیم که شاید در وضعیتی دیگر، بهگونهای دیگر باشیم. آری؛ ما آدمها، کم یا بیش، بودنمان، بودنی جاییست؛ بودنی زمانیست؛ بودنی وضعیست.
پینوشت:
به بهانهی خواستِ دوست عزیز و نامرئیام (!)، صاحبِ وبلاگِ دلبستگی
مرسی هادی عزیز که به دعوتم احترام گذاشتی...
راستش یک کمی از حرفهایت جا خوردم. تا این حد منطقی و تحلیل به همه چیز زندگی. زندگی را برایت طاقت فرسا نمی کند؟ نمی دانم کلا حرف نا حساب نزده ای
هرگز اینگونه نبودم و نیستم سینا جان ِ عزیز. نگاه من به زندگی، بیش از همه، دلیست. من زندگی را بیش از هر چیز، رازآمیز میدانم و میبینم. و حرف من هم درست همین بود. نمیتوان خیلی محاسبه کرد که چه خواهیم کرد. عقل و منطق و فرض و گمان، چندان راهی به وجودِ پیچیدهی عالم و آدم ندارد. من خواستم از این زاویه به این موضوع نگاه کنم. این هم زاویهایست برای خودش.
با سلام
گر به ظاهر آن پری پنهان بود
آدمی پنهان تر از پریان بود
مثنوی
حقیقت این است که انسان متعالی مرده و در دنیا نیست و وقتی بخواهد به دنیا بیاید آنگاه خود را مرئی و بشر می بیند. مولانا انسان را بیرنگ می داند که اسیر رنگ خود شده است. به تعبیر دوستی آنچه مرئی است اموال ماست. خانه ی ما ، بدن ما ، ماشین ما ، .......
اگر به قرآن رجوع کنیم شهید نامرئی است . مقام "شاهد" برای افراد با ایمان سطح بالا ،آمده و این افراد هر گاه بخواهند قبل از مرگ "شهید" می شوند و باز بخواهند دوباره بازیگر و زمینی. مولانا چنین تجربه ای داشته است و می گوید من هرگاه بخواهم پرواز می کنم.
انسان وقتی نامرئی می شود که بداند در خواب است و آنچه می بیند نوعی پندار است و او فوق اندیشه و پندارهای عینی و ذهنی است .