بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

رضا عطاران، سر ِ بزنگاه ایستاده است!

سریالِ طنزِ بزنگاه، به کارگردانیِ رضا عطاران، سریالی‌ست که گویی درست به هدف زده است که این‌چنین فریاد و فغانِ خاموش‌دلان را بر آورده است. عطاران، در این سریال، این‌بار، عادت‌ها و عقایدِ پوچ و ریاکاری‌ها و تعارف‌های پر از خالیِ اجتماعِ خالی از حقیقتِ ما را نشانه گرفته است. در قسمتی از این سریال، یقه‌ی مداحانِ مجالسِ عزا را می‌گیرد که بسیارشان، فقط و فقط دروغ‌باف و مزد‌بگیر و مجلس‌گرم‌کن هستند. در یک جا، آدم را یادِ داستان مرده‌خورهای صادق هدایت می‌اندازد که چگونه خود را ریاکارانه، عزادار نشان می‌دهند و هنوز کفن‌ِ مرده‌‌ی بیچاره خشک نشده، به فکرِ تقسیمِ مال و اموال‌اش هستند. در یک جا، سکه‌ی تقلبیِ تواضع و فروتنی را رو می‌کند که چگونه برخی از آدم‌های ظاهراً موجه و معتبر، در برابرِ پست و مقامِ پیشنهادشده، ریاکارانه فروتنی می‌کنند و خود را کوچک‌تر از آن می‌دانند که صاحبِ مقام و موقعیتی شوند!! و اگر هم بپذیرند، نام‌اش را نه قدرت، بلکه خدمت (!) می‌گذارند! وقتی آن سکانس‌ را دیدم که برادرِ بزرگ‌ترِ مرحوم، در مقابلِ پیشنهادِ حکمیت درباره‌ی تقسیمِ ارث، با قیافه‌ای ریاکارانه و مثلاً متواضعانه می‌گوید که« نه؛ ما که لایقِ این حرف‌ها نیستیم»، بلافاصله یادِ آخر ِ نامه‌ی برخی از بزرگانِ تواضع و فروتنی (!) افتادم که قبل از نام و امضای‌شان، می‌نویسند: الاَحْقَر فلانی!!! و نیز یادِ برخی از دیگر بزرگان (!) افتادم که یک پُست و مقامی را با صد جور تعارف‌ و تواضعِ فریبکارانه‌‌ می‌پذیرند و بعد، منت بر سرِ مردمِ بیچاره می‌گذارند که حاضر شده‌اند برای مردم، خدمتی بکنند! آری؛ رضا عطاران، همین‌که صدای خاموش‌دلانِ روزگار را در آورده است، خود، نشان از آن دارد که به خال زده است.

عطاران در این سریال، کارِ بزرگِ دیگری هم کرده است. همه می‌دانند که چقدر پزشکانِ ما و متخصصان ما بارها و بارها فریاد زده‌اند که آهای مردم! معتادان را مجرم ندانید؛ آنان، بیمارند. بسیاری از معتادان هستند که مثلِ همه‌ی انسان‌های سالم، بلکه گاه، به‌تر از انسان‌های سالم، وجدان دارند و انسانیت سرشان می‌شود. رسمِ روزگار و فقر مادی و فرهنگی و اندکی غفلت، آنان را به این روز انداخته است. حالا جالب است که شورای نظارت بر صدا و سیما، داد و فغان‌اش بلند شده که چرا این سریال، مردم را نسبت به معتادان، خوش‌بین می‌کند!! لابد آقای عطاران باید در این سریال، چنان تصویرِ وحشتناکی از معتادان ارائه می‌داد که مردمی که پای تلویزیون نشسته‌اند، مثلِ پیرزن‌ها، مدام فحش و لعنت به معتادِ بدبختِ در فیلم بدهند و او را صد نفرین کنند تا مبادا، خدایی ناکرده، نسبت به معتادان، حالتِ سمپاتی پیدا کنند!!

من کاری ندارم که فیلم، از نظرِ ساختار، خوب است یا بد. بحث من، بحثِ محتوایی‌ست. عطاران، دست روی درد گذاشته است. او در این سریال، ریاکاری و تعارف‌بازی‌های غلط و بی‌جا را نشانه گرفته است. ریاکاری و تعارف‌بازی‌هایی که هم در روابطِ خانوادگی، و هم در روابطِ اجتماعی و سیاسیِ جامعه، رخنه کرده است.

البته، از نگاه و زاویه‌ای دیگر اگر به این سریال نگاه کنیم، شاید بتوانیم بگوییم که مرادِ عطاران از این سریال، نشان‌دادنِ آدم‌ها و زندگی‌های ساده و معمولیِ قشرِ خاصی از جامعه است که درد و بی‌دردی‌شان و غم و شادی‌شان با هم است و توأمِ با هم. یعنی معلوم نیست کی شادند و کی غمگین؛ کی دروغ می‌گویند و کی راست؛ کی اهلِ مادیات‌اند و کی اهلِ معنویات. زندگی می‌کنند و با همه‌ی خوب و بدِ زندگی می‌سازند و در این زندگیِ ساده و بی‌آلایش، گاهی با هم بدند و گاهی خوب‌اند؛ گاهی با هم دعوا می‌کنند و گاه، آشتی. اینان، زندگیِ کودکانه‌ای دارند و مانندِ کودکان، یک لحظه با هم قهرند و لحظه‌ی بعد، با هم دوست‌. اگر با هم دعوا می‌کنند، زود هم آشتی می‌کنند. دلی کمابیش پاک دارند. بی‌شیله‌پیله‌اند. یعنی نه این‌که اصلاً شیله‌پیله نداشته باشند. شیله‌پیله‌ی‌شان، مثلِ شیله‌پیله‌ی کودکان است؛ کوتاه و گذرا و موقت. حضورِ مداومِ یک کودک، در بیش‌ترِ سکانس‌های فیلم، شاید نماد و سمبلِ همین مسئله باشد. این‌گونه آدم‌ها، دزدی هم اگر می‌کنند، دزدی‌شان، ذهنی نیست؛ غریزی‌ست: کوتاه و گذرا و موقت و سطحی‌. یعنی فیلم هرگز نمی‌خواهد بگوید دزدی چیزِ خوبی‌ست. فیلم دارد سادگیِ این‌گونه آدم‌ها را نشان می‌دهد. این‌گونه آدم‌ها، هم خوبی‌های‌شان، و هم بدی‌های‌شان، پیچیدگی دارد. همین!         

نظرات 7 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.nargesb.blogsky.com

چه قلم تند ! منتقد ! و گیرایی !!
معلومه دل پری هم دارین ...
البته این روزا کیه که از اوضاع مملکت دلش پر نباشه ...

صبح روز بعد پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:23 ق.ظ

سلام

مقاله تان را خواندم. حق با شماست. نوعی طنز تلخ در این سریال هست که با کارهای قبل او متفاوت است.

ممنون از حضورتان/

دلبستگی پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:40 ق.ظ

دلبستگی پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:41 ق.ظ http://delbastegi.wordpress.com/

مرسی دمت گرم کاملا باهات موافقم...
از مطالبت و طرز تفکرت خیلی خوشم آمد امیدوارم رالطه تداوم داشته باشد.. لینک شدید

ارغوان شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:28 ب.ظ http://www.arghavaan.parsiblog.com

گمان می کنم الاحقر انتهای نامه بعضی ها با گرفتن زورکی مسولیت از برخی دیگر متفاوت باشد!
من تا حالا زیر نامه ای از دسته دوم ندیدم بنویسد الاحقر فلانی!
زیاد هم اتفاق افتاده برای اینکه مثلا بالای نامه به جای اینکه بنویسیم معاون محترم نوشتیم معاون کلی بهمون گیر دادن!
ولی بر عکس سنخ اول آدم جلوی تواضعشون کم می یاره!

..... دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:50 ب.ظ

خیلی پره عطاران

مهران چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:50 ب.ظ

هادی خان فکر می کردم روشنفکران و اهل قلم به خزعبلات اینچنینی اقبالی نشان نمی دهند اخر نوشته ها و نثر حکیمانه تان را ببینیم یا پای گیرنده نشستنتان را ؟

پس یا من حکیم نیستم یا سریال خزعبل نیست یا هر دو! و یا می‌توان حکیمانه حرف زد و حکمت گفت و گاه در چیزی که ظاهراْ خزعبل است باطناْ چیزی دید که دیگران ندیده‌اند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد