بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

شباهتِ عاشق٬ با پیر ٬ کودک٬ و دیوانه

در کتابِ «مثنوی آدم‌ها» درباره‌ی سنجش چهار گروهِ آدم‌٬ یعنی عاشقان و کودکان و پیران و دیوانگان٬ این‌گونه آمده است: 

                عـــارفان٬ دیـــوانگان٬ پیــرانِ ما 

                هم‌چو کودک٬ ساده‌اند و بی‌ریا (۱)

این چهار گروه٬ با همه‌ی جدایی‌هاشان٬ در یک چیز٬ کم یا بیش٬ یگانه‌اند: سادگی و بی‌ریایی. و البته٬ هر یک٬ به علتی و دلیلی. اما به جز این ویژگی٬ در یک ویژگی دیگر نیز یگانه‌اند؛ باز هم٬ هر یک٬ به علتی و دلیلی: 

               کودک و پیر٬ عاشق و اهل جنون 

               فی المعانی و الخـُلـُق: لایَعقِلون (۲)

این چهار گروه٬ آدم‌هایی هستند که در امور «معنایی و معنوی و اخلاق»٬ به سراغ اندیشه نمی‌روند. به سخن دیگر٬ این گروه آدم‌ها٬ در امور معنوی و معنایی و اخلاقی٬ از عقل خویش بهره نمی‌برند؛ و البته٬ هر یک٬ به علتی و دلیلی؛ 

               عقل ســـوداگر نـدارنـــد عاشقان 

               لیک ســرشــارند از آن عقــل جان (۳)

عاشقان اگر در «معنا و معویت و اخلاق» به سراغ عقل نمی‌روند٬ برای این است که آنان٬ عقل سوداگر خویش را سه طلاقه کرده‌اند و با عقل سودایی و خدایی‌شان هم‌نشینی می‌کنند. به سخن دیگر٬ عاشقان٬ فقط به سراغ عقل سودایی و خدایی می‌روند و هیچ و هرگز کاری به عقل سوداگر ندارند.

               آن مجانیــن٬ بی عقول‌اند و نظر 

               نی از این عقل و نه آن عقل دگر (۴)

دیوانگان اگر در «معنا و معنویت و اخلاق» به سراغ عقل نمی‌روند٬ برای این است که آنان٬ از بن و بنیاد و پایه و مایه٬ بی بهره از عقل هستند؛ چه عقل سوداگر و چه عقل سودایی و خدایی. از این‌روست که دیوانگان٬ در همه‌ی امورشان بی بهره از هر گونه عقل هستند. 

               کودکان را کم‌توان دان در عقول 

               عقل‌شان اندک‌زمانی٬ در نزول (۵)

کودکان اگر در «معنا و معنویت و اخلاق» به سراغ عقل نمی‌روند و یا کم‌تر می‌روند٬ برای این است که آنان٬ عقل‌شان هنوز رشد نکرده است و در عقل و عقل‌ورزی٬ کم‌توان‌اند. از هم‌این‌روست که کودکان٬ در قهر و دعواهاشان٬ زود با یک‌دیگر آشتی می‌کنند. آنان با ذهن و عقل‌شان٬ به موضوعاتِ اختلاف و دعوا٬ کِش نمی‌دهند. چون عقل‌شان هنوز رشد نکرده است. 

               سال‌خــورده٬ خـــستـــه است و ناتــوان 

               عقل و جسم‌اش کم‌کـَمَک٬ سوی خزان (۶) 

و سرانجام پیران: پیران و کهن‌سالان اگر چون‌این‌اند٬ برای این است که عقل و جسم‌شان خسته و کم‌توان شده است و دیگر کم‌تر به سراغ عقل می‌روند. 

و از این‌روست که می‌توان بر آن بود که عاشقان٬ از یک دید٬ چون دیوانگان‌اند و از دیدی دیگر٬ چون کودکان‌اند و از نگاهی٬ چون پیران‌‌‌: 

                عاشق از یک دید٬ چون دیوانه است 

                از  نــگاهــی٬ کودکـی در خانه‌ است 

                از نظـــرگاهــی چــو یــک انســان پیر 

                پخته؛ خسته؛ لیــک اندیشــه: فقیـر (۷) 

پ.ن: 

۱) مثنوی آدم‌ها٬ هادی جعفری٬ انتشارات آشیان٬ ص ۱۵۷ 

۲) هم‌آن 

۳) هم‌آن 

۴) هم‌آن 

۵) هم‌آن 

۶) هم‌آن 

۷) هم‌آن

حرفِ دین٬ تنها دو حرفِ ساده است

در کتابِ «مثنوی آدم‌ها» آمده است: 

                حرفِ دین٬ تنها دو حرفِ ساده است

                یک: مرنجان؛ دو: مرنج؛ ای بت‌پرست (۱)

به‌راستی٬ همه‌ی اخلاقی‌بودن و والابودنِ انسان٬ به هم‌این دو نکته بستگی دارد: ۱. آزار نرساندن به آدم‌ها؛ ۲. رنج و اندوه و غصه‌ی این دنیا را نخوردن. و البته٬ نکته‌ی بنیادی این بیت٬ این است که خطابِ بیت٬ به «بت‌پرست» است: یعنی هر که می‌خواهی٬ باش و هر چه می‌خواهی٬ باش. اگر و تنها اگر کسی را نرنجانی٬ و خود نیز رنج و اندوه و غصه‌ی این دنیا را نخوری٬ بی‌ هیچ گمانی٬ انسانی بس والا و بسی بزرگ خواهی بود. در جای دیگر این کتاب٬ آمده است که: 

                 ایـــن بتان٬ در ذهــن٬ جا خوش کرده‌اند 

                 نـــــور عــقـل و فــهــم٬ خامــش کرده‌اند 

                 بت٬ نه آن باشد که در بیرون٬ بت است 

                 آن‌چه در اندیشه می‌خوانی٬ بت است  

                 بــاور نــاژرف و بـــــی‌پــایـــــــه٬ بت است 

                 حرف‌های سست و بی‌مایــه٬ بت است (۲)  

بت‌پرستی٬ آن است که دیگران را برنجانی و آزار بدهی. بت‌پرستی٬ آن است که از سختی‌ها و دشواری‌های این جهان٬ غصه و اندوه بخوری و خودخوری کنی و خود را آزار بدهی. بت‌پرستی٬ آن است که حرف‌های سست و بی‌پایه و مایه بزنی. 

پ.ن: 

۱) سید هادی جعفری٬ مثنوی آدم‌ها٬ انتشارات آشیان٬ ص ۱۴۲ 

۲) هم‌آن٬ ص ۲۲