در پستهای قبلی، صحبت از این بود که «راز»های این عالَم، هیچ و هرگز برای عقلِ بشر فاش نمیشود؛ و اگر برای کسی، کم یا بیش فاش شود، از راهی به جز عقلِ استدلالیست. خدا و جهانِ پس از مرگ، یک راز هستند؛ یعنی نه میتوان با مَحَک و معیار عقلِ استدلالی، اثباتشان کرد و نه میتوان ردشان کرد. و همهی عیبِ بسیاری از فیلسوفانِ تاریخ، این بوده است که میخواستهاند خدا را به زمین بیاورند و آن را با عقلِ استدلالی، بشناسند و اثبات یا ردش کنند. اگر کسی به فرض، بتواند خدا را اثبات کند، چنین خدایی، هیچ و هرگز پرستیدنی نیست. خدای عقلی و استدلالی، خداییست فقط و فقط مفهومی و خشک و سرد!
عیب فیلوسوفِ ما این است این
راز را میآوَرَد روی زمین!
او خدا را «مسئله» دانَد؛ نه «راز»
کارِ او خَلط است؛ خلطی جانگداز
خدا از جنسِ «مسئله» نیست؛ یعنی با معیارهای عقلی و استدلالی و منطقی و ریاضی، اثبات یا رد نخواهد شد. «مسئله»ها، اگرچه بسیار بسیار مشکل باشند، به هر حال، حلکردنیند؛ اما «راز»ها، هرگز و تا ابد، با معیارهای منطق و استدلال، حل نخواهند شد. و خدا، یک «راز» است، نه یک «مسئله».
راهِ حلِ «مسئله»، ذهن و سَر است
«راز»، اما، ناگشوده؛ ... بی دَر است
راز را آغوش باید کرد، گرم
لب نهادن بر لبانِ راز، نرم
راز را باید تماشا کرد و بود
بی سؤال و پاسخ و گفت و شنود
گفتنی باشد؛ نه با حرف و سخن!
دیدنی باشد؛ نه با چشمانِ تن!
گفت و گوش و دیدِ دیگر لازم است
تا در اغوشش بگیری مستِ مست
(مثنوی آدمها، دفتر دوم، انتشارات آشیان)
ادامه دارد ...
گفتار و بیتها، از: سید هادی جعفری امان آبادی