بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

معرفت‌شناسی و علم حضوری و حصولی (بخشی از تقریرات‌م در کلاس دکتر سروش)

بخشی از تقریرات‌م در کلاس دکتر سروش، حدود 35 سال پیش:


اهمیت معرفت‌شناسی:

فلسفه، گونه‌یی معرفت است. و ارتباط ما با جهانِ خارج، از طریق معرفت است. پس راهِ معرفت، این است که معرفت‌شناسی کنیم. باید بفهمیم که این موجوداتِ ذهنی (آگاهی و علم و ...)، چه جور موجوداتی هستند که قرار است ما را در شناخت، کمک کنند.

چند جور می‌توان این بحث را جلو برد:

1. متعلقاتِ ذهن، چند نوع هستند؟ (کلی و جزیی)

2. انواع کلی: فلسفه و علم و ...

3. نسبت میانِ متعلقات ذهن: تصور: عدم نسبت / تصدیق: نسبت

4. چه‌گونه‌گیِ علم به معلوم: علم حصولی و علم حضوری

 

درباره این آخری، کمی توضیح می دهم: حصولی و حضوری

شناختِ جهانِ بیرونی، شناختِ حصولی‌ست؛ زیرا این شناخت، به واسطه‌ی «صورت»، شکل می‌گیرد. مثال: معرفتِ خورشید، به واسطه‌ی صورتِ ذهنیِ خورشید است نه خودِ خورشید. علم به خورشید، با خودِ خورشید، یکسان نیست. خودِ خورشید، همان جهانِ خارج و بیرونی‌ست. «صورتِ ذهنی»، تأثیری‌ست که من از خارج می‌گیرم،نه خودِ خارج. اگر این تأثیر نبود، معرفت به خارج نیز نبود.

در همین راستا تقسیمی را در فلسفه اسلامی آورده‌اند که خیلی کمک می‌کند:

انواع معلوم:

1. معلوم بالذات (بی‌واسطه): معرفت به خودِ صورتِ ذهنی و علمی (موجود ذهنی)

2. معلوم بالعرض (با واسطه): معرفت به خارج، به وسیله صورتِ ذهنی و علمی (موجود خارجی)

سپس فلاسفه اسلامی آمده‌اند بر مبنای این تقسیم، تعریفِ علم حصولی را مطرح کرده‌اند:

تعریف فلاسفه از علم حصولی: انفکاکِ معلوم بالذات و بالعرض.

اهل منطق، تعریفی از علم حصولی داده‌اند که از این تعریفِ فلاسفه، ضعیف‌تر است:

تعریف اهل منطق از علم حصولی: هو الصورة الحاصلة مِنَ الشئ عِندَ النفس.

و اما علم حضوری:

علم حضوری، علم به خودِ صورتِ ذهنی‌ست؛ بدون هیچ واسطه‌یی. این صورتِ ذهنی، بخشی از خودِ من است تا نیاز به واسطه برای شناخت‌ش باشد. به سخن دیگر، صورتِ ذهنی، همان معلوم است. اگر کسی بگوید که این نیز واسطه می‌خواهد، به تسلسل می‌انجامد.

در علم حصولی، این‌جور نیست: خودِ معلوم، نزدِ عالم نیست. در علم حصولی، خودِ معلوم، غایب از علم ماست. آن‌چه نزد علم حصولی، حاضر است، صورتِ ذهنیِ معلوم است نه خودِ معلوم. یعنی علم حصولی، حضورِ ماهیتِ معلوم، نزد عالم است؛ اما علم حضوری، حضورِ وجودِ معلوم، نزد عالم است.