دلنوشتهیی درباره سریال شهرزاد:
شهرزاد، عاشق است؛ عاشقِ فرهاد. شهرزاد، عاشق است؛ عاشقی عاقل؛ و ... عافلی عاشق! شهرزاد، عاشق است؛ و به عشقش پایبند؛ اما، تن به تقدیر میدهد! ... چرا که ... فرهادش در خطر است. شهرزاد، عاشق است؛ عاشقِ خود است؛ کدام خود؟! خودی که فرهادگونه است. شهرزاد، عاشق است؛ عاشقِ فرهاد است؛ کدام فرهاد؟! فرهادی که از خودش شده است. عاشقانِ دیروز و امروز، به خدا خود را میخواهند (حتا صادقانه). کدام عاشق است که از معشوق، به خاطرِ خودِ معشوق، بگذرد؟! دوباره بگویم؟ کدام عاشق است که از معشوق، به خاطرِ خودِ معشوق بکذرد؟! کدام عاشق است که تن به تنِ دیگر دهد تا معشوق، در امان بماند؟! چند عاشق میشناسید که معشوق را به خاطرِ معشوق، ترک کنند؟! و واقعن ترک کنند، نه در شعار و حرف و ادعا!! ... شهرزاد، تن به تنِ تندباد میدهد و فرهادش را رها میکند، تا فرهادش از خطر در امان بماند. عاشقان، عاشقِ خودند؛ بیتعارف! حتا، حتا، حتا آن عاشقانی که حاضرند خود را برای معشوق، از پشتِ بام به پایین پرت کنند! و ایبسا چنین کنند! اما نه؛ اینها عاشق نیستند. اینها خود را میخواهند. اینها خود را برای خود میکشند! نمیشود؟! نه والله! میشود. خودکشی، یک لحظه است؛ یک احساس است: میآید و تمام! اما شهرزاد، تن به تنِ تندبادِ طولانیمدت میدهد! شهرزاد، به خاطرِ فرهادِ نازنینش، تنش را، آری، تنش را در آغوشِ تنِ دیگر میاندازد! شهرزاد، تن به نیغِ کُندِ زندهگیِ دیگری میدهد! دقت کنید: تیغِ کُند!! ... و در این زندهگی، میخندند؛ طراوت دارد؛ قباد را شاد میکند؛ به آغوشش میرود؛ خانهاش را تمیز میکند؛ راضیش میکند! ... چرا؟! ... تا فرهادش در امان بماند! شهرزاد، عاشقیست که عشق را به خاطرِ عشق، آری، عشق را به خاطر عشق، در قفس میکند! شهرزاد، عاشقی صادق است؛ نقش بازی نمیکند؛ خودفریب نیست. او عاشق است. و ... او، ... عاقل است!! عجب!! عشق و عقل؟؟!! ... بله؛ او دقیقن عاشقِ عاقل؛ و عاقلِ عاشق است. باید این را صد بار گفت که شهرزاد، عاشقی عاقل، و عاقلی عاشق است. این سخن را باید صد بار خواند: او عشق را با عقل، مدیریت؛ و عقل را با عشق، ترمیم میکند.
در مثنوی آدمها نیز همین را سرودهام:
عاشقِ بی عقل، عشقش بیهدف!
عاقلِ بی عشق، عقلش بیشعف!