بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

بوسه‌ گرگ

گرگی ... بوسه‌ای ... با همه ... و ... بر همه (از من / درباره‌ی هر آنچه که در من / می‌گذرد)

زندانِ نان!




                   



غربتِ بسیاری از وبلاگ‌ها، به ویژه وبلاگِ بوسه‌ گرگ



دیروز می‌خواستم وبلاگ‌م را ببندم. انگار دیگر، بسیاری از وبلاگ‌ها (بیش‌ترشان)، به ویژه وبلاگِ من (که گویی نوشته‌های‌‌ش، به هر دلیل یا علتی، چندان پسند نیفتاده است)، خواننده ندارد! آدم احساسِ سردی و یخی و انجماد می‌کند! اما یکی از دوستان گفت که اگر هنوز خواننده (اگرچه یک نفر) داری، وبلاگ را نگه دار. یکی از دوستانِ دیگرم چیز جالب‌تری گفت. او گفت: اگر فقط خودت خواننده‌ی وبلاگ‌ت هستی، باز نگه‌ش دار! ...

جدیدن به فیس‌بوک رفته‌ام. باز آن‌جا به‌تر است... به هر حال، فعلن تصمیم گرفته‌ام که نگه‌ش دارم؛ اگرچه با یک نفر، یا با خودم به تنهایی! ... به‌تر است زودتر این نوشته را منتشر کنم و (به عنوان خواننده) زودتر بروم بخوانم‌ش تا خوانده شود و از تنهایی در آید!