مصاحبهی پردیس دانشگاه تهران در قم
به یاد ما هم باشید!
پس از ساعتهای دراز و خستهکننده سرانجام ساعتِ چهار بعد از ظهر نوبتِ مصاحبه به من رسید. خسته و کوفته و گرسنه، وارد یکی از دو اتاق مصاحبه شدم؛ اتاقی مستطیلی و خیلی روشن و پرنور؛ چرا که پنجرهی بزرگی رو به بیرون داشت. چهار استاد، پشت به نور و پنجره، روی چند مبل نشسته بودند. یک مبل کوچک نیز روبهرویشان برای مصاحبهشونده بود. استادها عبارت بودند از: دکتر مهدی ذاکری، دکتر رضا گندمی نصرآبادی، دکتر سید محمد علی دیباجی فرهوشانی، و دکتر حسن مهرنیا.
در آغاز، آقای گندمی از من خواستند که دربارهی خودم بگویم اما هنوز چندان چیزی نگفته بودم که سؤال کردند و نگذاشتند حرفم تمام شود!... پس از چند پرسش، آقای مهرنیا یک متن انگلیسی جلو گذاشتند تا بخوانم و ترجمه کنم. پس از آن، نوبت آقای دیباجی بود. ایشان نیز یک متن عربی جلوی من گذاشتند تا بخوانم و ترجمه کنم. سپس صحبت از آثار و پژوهشها شد. و من نیز کتابهایم را از کیف در آوردم و به استادان دادم؛ که شوربختانه هیچ توجهی به آنها به ویژه به کتابهای شعرم نشد! فقط کتابها را باز کرده و یکی دو صفحه را نگاهی بسیار کم و کوتاه کردند! به کتاب فلسفیم (پرتوی بر پولیتیای افلاطون) نیز توجهی نکردند!... سپس پرسشهای فراوانِ فلسفی آغاز شد؛ پشت سر هم و پی در پی و کوتاه و رگباری؛ به گونهیی که هر پاسخ من نصف و نیمه میماند و دوباره پرسشی دیگر میکردند! و البته برخی و شاید بسیاری از پرسشها را یا حضور ذهن نداشتم یا نمیدانستم... بیش از نود درصدِ پرسشها را دکتر گندمی میکردند و کمتر از ده درصد پرسشها را دکتر ذاکری. و آقای دکتر دیباجی فقط یک پرسش کردند و آقای دکتر مهرنیا در طول مصاحبه هیچ سخنی نگفتند. پرسشهای آقای گندمی خیلی پراکنده و شتابگونه و رگباری بود. ایشان شوربختانه به گونهیی پرسش میکردند که گویی بر کوهِ حقایق فلسفه نشستهاند و من، زیر خاکستری از توهماتِ فلسفی دارم خفه میشوم!... دکتر ذاکری بزرگوارانه دو یا سه پرسش کردند و با آرامش منتظر پاسخ شدند. آقای دکتر دیباجی نیز رفتار خوبی داشتند و تنها یک پرسش کردند. دکتر مهرنیا با اینکه هیچ سخنی نگفتند اما برخوردشان مهرآمیز بود.
در پایان مصاحبه، خواستم کتابها را با کمال احترام و ادب به استادان هدیه بدهم اما آقای گندمی هدیه را نپذیرفتند و کتابها را پس دادند و با لحنی کنایهآمیز و لبخند بر لب گفتند: «دفتر سوم و چهارم را که نوشتید به یاد ما هم باشید»! و من، صبورانه و آرام و با ادب و احترام از اتاق بیرون آمدم اما در درون، غمگین و اندوهگین بودم که چرا برخی استادانِ عزیز برخوردی نه چندان شایسته دارند!
نکتهی پایانی:
یکی از چیزهایی که دانشگاهها از نامزدان دکتری میخواهند برگهی تأیید از استادان راهنما یا استادان دیگر است. به نامزدانِ آینده میگویم که این برگه چندان ارزشی برای دانشگاهها ندارد. در هر دانشگاهی که من رفتم، یک بار نگفتند که برگهی تأیید لازم است. به سخن دیگر اگر کسی این برگه را نداشته باشد مشکلی در پذیرش، و هیچ کمبودی در مدارک نخواهد داشت. شاید بتوان گفت که این برگه، فقط جنبهی روانی، آنهم برای برخی دانشگاهها داشته باشد.
ادامه دارد