ادامهی گزیدههای کتاب (قسمت ششم):
این جهان٬ سرشار از ناعاشقان
عاشقان٬ بس اندکاند و بس نهان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درجـهـانبــودن٬ همانا بودن است
بودن ِ بی دیگران٬ نفی «من» است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در تناقض٬ هشت وحدت شرط دان
در مـعـانـی٬ ایـــن عــددها پرت دان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«زشت»٬ زیبا نیست؛ باشد سودمند
گـر نباشـد «زشت»٬ زیبـایـــی٬ چــرند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر بدی ــ چون هست ــ یک نفعی درش
بــی مـنـافع نیــست حیـــــوان آن گـُهاش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زشت ــ چون زیبا ــ نمایی از وجود
هــر دو مــیچرخنــد در دریای جود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخش نخست بخش دوم بخش سوم بخش چهارم بخش پنجم بخش ششم بخش هفتم بخش هشتم بخش نهم بخش دهم بخش یازدهم
آدمها عقلشان به چشمشان است. تا دکترا نگرفتهای، هرچه بگویی، به هیچ میگیرند؛ و هنگامیکه دکترا بگیری، سخن پوچات را همهچیز میدانند. آدمها عقلشان به چشمشان است. تا کتابی ننوشتهای، نوشتههایات را نیمنگاهی هم نمیاندازند؛ و هنگامی که همان نوشتهها، کتاب میشوند، هاژ و واژ میمانند و با چشمانی درشت میگویند: «وه که شگفتا نوشتهایست!». آدمها تا خانه و ماشین 50 میلیونی و پول و اسکناس نداری، حقیرانه حقیرت میپندارند؛ و هنگامیکه به پولی و مالی و خانه و ماشینی میرسی، بزرگات میپندارند و گرامیات میدارند. آدمها، همیناند. آدمها، از یک دید، پستاند و مست! آدمها را چندان نمیتوان دگرگون کرد. خود، باید کاری کرد کارستان!