دانشگاه پردیس قم (بانک و رستوران!):
صبح ساعت شش حرکت کردم و ساعت هفت و نیم به دانشگاه رسیدم. پیش از من گمان کنم همه آمده بودند و من جزو نفرات آخر بودم. آقایی از خودِ دانشگاه نامها را روی کاغذی مینوشت تا نوبت رعایت شود. نام من در نوبت هشتم قرار گرفت. با خودم گفتم شاید حدود یک تا دو ساعتِ دیگر نوبتم شود. فیش بانکی بیست و پنج هزار تومانی را واریز نکرده بودم. آدرس را پرسیدم و رفتم برای واریز فیش. جالب است که با اینکه روز جمعه بود بانکِ درونِ محوطهی دانشگاه باز بود! (شاید به علت حضور نامزدهای دکتری) ...
خیلی وارد جزئیات نشوم. فقط این را بگویم که نوبت مصاحبهی من ساعت چهار بعد از ظهر شد!! ... بگذریم که در آن میان و میانه، برخی خانمها و آقایانِ زرنگِ طالبِ فلسفه (!)، نامشان را با پارتیبازی و اینجور چیزها جلوتر و بالاتر از من، که خاموش و ساکت گوشهیی نشسته بودم قرار داده بودند!!
از وقت ناهار بگویم. دانشگاه در جایی قرار داشت که بیرون از آن، مغازه و رستوران، دم دست نبود. ظهر شد و شکمهای طالبان فلسفه، گرسنه! سراغ رستورانِ دانشگاه را گرفتیم. هنگامی که به رستوران رسیدیم با شگفتی فراوان دیدیم رستوران دانشگاه بسته است!! ... و یادتان باشد که بانکِ دانشگاه باز ِ بازِ باز بود!!
کوتاه سخن اینکه از صبح ساعت هفت و نیم تا چهار بعد از ظهر که نوبت مصاحبهی من شد بسیار بسیار خسته و کوفته شدم و دیگر سر سوزنی توان نداشتم. شیرین این است که هر مصاحبهیی پانزده تا بیست دقیقه طول میکشید؛ و من نوبتم ساعت چهار شد!! ... و البته عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو: یگانه کار خوبی که مسئولان دانشگاه در این مدت طولانی کردند، این بود که در سه نوبت، شیرکاکائو و کیک و آبمیوه آوردند. از این نظر دستشان درد نکند.
در بخش ششم به خودِ مصاحبه میپردازم.
ادامه دارد