درگیریها و ستیزها و ستیزهها در سیاست و ورزش و فرهنگ٬ بس بالا گرفته است. اینگونه مینماید که اینچنین ستیز و ستیزهای٬ چندان پیشینهای ندارد. در چندین و جند سال پیش از این٬ ندیدهام که آدمها و گروهها٬ اینگونه جنونوار٬ به جان یکدیگر بیفتند و پردهها بدرند. مربی تیم ملی جامعهی ما (مایلیکهن) نامهای بس تند و بیپرده و لاتمنشانه مینویسد و نویسندهی بزرگِ ملی ما (دولتآبادی) در یک نشستِ سیاسی و گروهی٬ سخنانی کمابیش تند و نه چندان دادگرانه دربارهی یک روشنفکر دینی (سروش) میگوید و روشنفکر دینی ما (سروش)٬ پاسخی بس تند و خشمگینانه و کممایه به او میدهد. و این٬ از یک سو٬ بسی مایهی اندوهِ همهی ما ایرانیهاست. اما از سوی دیگر٬ گویی این ستیزها و ستیزهها همچون فوارهای شده است که دارد به فرجام اوج خود میرسد. شاید بتوان گفت که جامعهی ایرانی٬ دوران گذار را دیر یا زود٬ و بسا زودتر از زود٬ پشت سر خواهد گذاشت. این ستیزهی موجها و اوج ستیزهها٬ نوید میدهد که این اوج و موجها کمکم به زمان فرودشان نزدیک میشوند. رَوَند و شَوَندِ رویدادها٬ با همهی تلخیهایاش٬ چنین مینماید که آیندهی نه چندان دیر و دورِ ایران و ایرانی٬ آیندهای امیدبخش خواهد بود. وضعیتِ کنونی ایران و ایرانی٬ وضعیتیست بس ناامیدانه٬ اما در نومیدی٬ بسی امید است. فضای کنونی ایران و ایرانی٬ فضاییست بس تاریک و شبانه٬ اما پایان شبِ سیه٬ سپید است.