در دفاعِ صوری از شیوهی نگارش و گفتار دکتر کزازی
دیروز در گشت و گذار اینترنتیَم، گذرم به وبلاگی خورد که نوشتهاش نگاهِ مرا به خود کشاند. درونمایهی نوشته، نقدی کممایه و شاید کم یا بیش خشمگینانه به کتابِ ارزشمند و شیرین فرهنگ پارسی بود. نمیخواهم سخنم به درازا بکشد. کوتاه بگویم که دکتر کزازی، هیچ و هرگز نگفتهاند و نخواستهاند که مردم، از فردا، در کوچه و بازار، به گونهیی سخن بگویند و بنویسند که ایشان، خود، سخن میگویند و مینویسند. شیرین این است که استاد، با خانواده و دوستان نزدیکِ خویش، و نیز در کوچه و بازار، آنگونه سخن نمیگویند که ما از ایشان میبینیم و میشنویم!
سخن بر سر این نیست که باید بیدرنگ و یکسره، اینگونه سخن گفت و آنگونه سخن نگفت. سخن بر سرِ واقعیتِ کنونی نیست. سخن و دغدغهی ایشان، آرمانِ سخنگفتن و نوشتن است. همهی تلاش شیرینِ ایشان این است که آرمانِ سخنگفتن و نوشتن را به شهرهای کنونی فارسیزبان نشان دهند. به سخن دیگر، کار شیرین ایشان، یک پیشنهادِ آرمانی برای جامعههای کنونیِ فارسیزبان است؛ پیشنهادی که ایشان بر آن هستند که باید فارسیزبانها، آرام آرام و کمکم و در درازمدت، به سوی آن، و فقط به سوی آن بروند. روشن است که خوانندهگان و شنوندهگانِ ایشان، میتوانند پیشنهادِ آرمانیِ ایشان را بپذیرند یا نپذیرند. و البته از دیدگاه بنده، باید از چنین کارهای نو و تازه و شیرینی، حتا اگر ناپذیرفتنی باشند، استقبال کرد. من خودم با اینکه چون استاد سخن نمیگویم و یکسره و کامل چون استاد نمینویسم، از پیشنهادهای ایشان بهرهها گرفتهام و گاه، آنها را به کار بردهام. آری؛ راهِ استاد را میتوان یکسره نرفت اما میتوان و باید از ایشان بسیار بهره برد و به احترامِ کار استادانهی استاد، ایستاد و کلاه از سر برداشت.