دیالوگ، گفتوگو با «دیگری»، و مونولوگ، گفتوگو با «خود» است؛ اما مگر «خود»، به نوعی، همان «دیگری» نیست؟ مگر نه اینکه «من» با «من» گفتوگو میکند؟ مگر نه اینکه «من»، گویی دو تا میشود (منِ الف، منِ ب)؟ پس شاید بتوان گفت که به تعبیر خیلی دقیقِ فلسفی، ما چیزی به نام «مونولوگ» نداریم. هر چه هست، دیالوگ است. مونولوگ نیز خود، نوعی دیالوگ است.
در همین راستا، بیتی در دفتر اولِ مثنویِ خویش سرودهام که دقیقن به این مضمون، اشاره دارد:
زوج باشد گوهرِ هر «گفتِ» ما
یک کلام و یک شنیدن، جفتِ ما
یعنی گوهر و ذات و جوهرِ هر «گفت»ی، (و نه لزومن هر «گفتوگویی»،) زوج و دوگانه است: یک سو، کلام و سخن است (منِ «الف»)؛ و سوی دیگر، شنیدن است (منِ «ب»). پس دیالوگ، یعنی گفتوگو با «دیگری»؛ چه این «دیگری»، منِ «ب» باشد، چه «او» یا «تو».
شاید بتوان این تفسیر را از این بیت کرد که: دیالوگِ من با من، مهمتر از دیالوگِ من با او یا با تو است؛ اگرچه هیچ و هرگز دیالوگِ با او یا تو، نباید فراموش شود و بیاهمیت دانسته شود. چه خوب است که بیش از گفتوگو با «او» یا «تو»، با «خود» گفتوگو کنیم. یا اینگونه بگویم: در حالی که با «او» گفتوگو میکنیم، با «خود» نیز مدام گفتوگو کنیم؛ چرا که دیالوگ، فقط گفتوگو با «او» یا «تو» نیست.
یکی از نشانههای کندی و تنبلی و بیمسئولیتی یا کممسئولیتی مسئولان و مدیرانِ ما، پرحرفیست. در هر نهادی و سازمانی و وزارتخانهیی، آمار کنفرانس و نشست و جلسه و سمینار و سخنرانی و وعظ و پند و نصیحت و خطابه، بسیار بالاست! در همین راستا، در دفتر چهارم مثنوی آدمها اینگونه آوردهام:
حاکـمـیت، کـار میخواهد نه حرف
حرفِ تنـهـا، آب گردد همچـو برف
هر که حرفش بـش، بارش بیـشتر!
هر که بارش کم، شکـارش بیــشتر!
حرف، هر چه کم، بسی کاراتر است
حـاکــمِ کـمْحـرف، بــس والاتر است