آدمهای اهل سیاست، البته بیشتر در مرتبهی شهروندانِ عادی، بسیاریشان، گمان میکنند آنچه در میدانِ سیاست، تأثیرگذار است، دلیل و استدلال و منطق است. مثلن فلان شخصیت، حرفی غیر منطقی درباره تحولاتِ انتخابات میزند؛ و این بندهی خداها (چه در موافقت و چه در مخالفت) حرص میخورند و انتقاد میکنند که آخر این چه حرفِ غیر منطقیییست که فلانی میگوید! این عزیزان، غافلند که آنچه در سیاست، بُن و بنیاد است، هیجانهای روانیست. دلیل و استدلال نیز اگر به کار آید، باید در راستای ارضای این هیجانها باشد. سیاستمدارانِ موفق، به شدت، روی هیجانهای مردم و موجهای هیجانی، تمرکز میکنند. مهم، موجهای روانی مردم است. و البته این موجها، گاهی، به عللی، به سوی صداقت و سیاستمدارانِ صادقتر حرکت میکند. و صد البته این نیز بستهگی به این دارد که کشور و مردم، در چه شرایطِ اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی به سر میبرند.
برای نمونه، اگر در مسیر انتخابات، یکی از کاندیداها بخواهد صادقانه حرکت کند، فقط وقتی موفق میشود که یا صداقتش را بر موجهای هیجانی و روانیِ مردم سوار «کند»، یا شرایط جامعه، جوری باشد که این موجسواری، خود به خود اتفاق بیفتد و صداقتش بر این موجها سوار «شود».