در کتابِ مثنوی آدمها آوردهام که:
«خوبگشتن»٬ یک هوس باشد٬ هوس
هــمچــو پـــــرواز کــبــــــوتـــــر در قفس! (۱)
من بر آنام که «خوبی»٬ یک «بودن» است و نه یک «شدن». »خوبی»٬ یک «حالت» است. کسی که تلاش میکند انسانی خوب شود٬ تلاشاش بس بیهوده است. باید بدانیم که ما آدمها٬ یا هماکنون٬ خوب هستیم٬ و یا هرگز خوب نخواهیم شد. آن که در جستجوی خوشبختیست٬ هیچ و هرگز به آن نمیرسد. خوشبختی ِ آینده٬ همواره با ما صد متر فاصله دارد. دلیل آن٬ روشن است: خوشبختی ِ اکنونی٬ از آنِ اکنون است. خوشبختی ِ اکنونی٬ یک «حالت» است؛ و هر حالتی٬ تنها و تنها٬ در «حال»٬ رخدادنیست. حالتها٬ همگی٬ فقط از آنِ حالاند و نه از آنِ گذشته یا آینده:
رفتـــهها رفتنـــد؛ اکنون نیستند
در زمــــانِ غـیـــــر اکنون زیستند
آنچه رفته٬ نیست دیگر٬ حالِ ما
حــالتِ انـــســان: زمــــانِ لالِ ما (۲)
حالتهای انسان٬ از جنس زمان نیستند. انسان هنگامی که درست در میانهی ترس و وحشت است٬ زمان را درک نمیکند و ذهناش کار نمیکند.
کودکها نیز کم یا بیش اینگونهاند:
کودکان٬ در حـــالتاند و عینیاند
دیگران٬ منظر به منظر٬ ذهنیاند
چرا کودک٬ هنگامی که میترسد٬ ترساش را پنهان نمیکند؟ و چرا بسیاری از بزرگترها٬ همواره ترسشان را پنهان میکنند؟ این٬ از آنروست که کودک٬ کمتر با ذهناش ور میرود؛ و بزرگتر٬ بسیار:
حالت٬ اما٬ در سرشت٬ عینیت است
حالتِ ذهنی٬ نه حالت؛ صورت است
آنچــــه میآیـــد٬ نباشــــد حالِ ما
آن٬ زمـــانِ ذهنـــی است و فالِ ما (۳)
پ.ن:
۱) مثنوی آدمها٬ انتشارات آشیان٬ ص ۲۳
۲) همان٬ ص ۱۵۱
۳) همان
در کتابِ مثنوی آدمها دربارهی «آرمان» و سنجش آن با «واقعیت»٬ اینگونه آوردهام:
«واقع ِ» بالقوه هست این «آرمان»
طـــــرح تـام از نـاقـصـــانِ این جهان (۱)
اینگونه مینماید که «آرمان»٬ چیزیست ناساز با «واقعیت». اما٬ آنگونه که در این بیت از کتاب آوردهام٬ هیچ و هرگز اینچنین نیست. «آرمان»٬ از یک دیدگاه٬ همان واقعیت است و واقعیت٬ همان آرمان. این دو٬ دو مفهوم ناساز با یکدیگر نیستند. آرمان٬ واقعیتِ بالقوه٬ و طرح کاملیست از چیزهای واقعی و ناقص. آرمان٬ آن جنبهی کامل واقعیت است که هنوز نشده است و شاید هم هرگز نشود. اما و دو صد اما٬ نکته اینجاست که «آرمان»٬ به گونهایست که میتوان به سمت و سوی آن رفت. یعنی بخشهایی از آن٬ همین «واقعیتِ کنونی»؛ و بخشهایی از آن٬ «واقعیتِ آینده» است که باید به سویاش رفت. از اینروست که هیچ و هرگز نباید «خیال» را با «آرمان»٬ یکی گرفت. «خیال»٬ هیچ پیوندی با واقعیتِ بیرونی (بیرون از ذهنی) ندارد. خیال٬ چیزیست سرتاپا ناشدنی:
اینک این بشنو تو ای صاحبکمال!
«آرمان»٬ بی «واقعیت»: یک خیال!
آن که تنها٬ آرمانخواه است و بس
او سرانجاماش فقط آه است و بس (۲)
بسی آدمها هستند که زندگی را بر پایه و مایهی پندار و خیال مینهند؛ و هستند آدمهایی که زندگی را با طرح و برنامهای آرمانی و در متن واقعی٬ پیش میبرند:
اسبِ آن کس٬ آری٬ اینجا٬ زین بُوَد
کو در ایــــن بـــیراهـه٬ واقعبین بُوَد (۳)
آری؛ طرحهای بلندِ زندگی (آرمانها)٬ باید تام و تمام و کامل باشد؛ اما٬ اجرای آن طرحها٬ در متن واقعی زندگی٬ چیز دیگریست که نمیتواند کامل باشد؛ زیرا زندگی٬ سرتاپا٬ پر است از نقصها و کمبودها و دستاندازها و بازدارندههای واقعی:
آرمان٬ آری٬ بلند است و عزیز واقعیت٬ گاه٬ سخت و تلـخ و تیـــز
واقعیتها: متونِ زندگیست آرمان٬ بیشک٬ بتونِ زندگیست
واقعیت٬ لایههای زندگیست آرمان٬ آن مایـــههای زنــدگیست
واقعیت٬ طرح روز زندگیست آرمان٬ انـــدازهدوزِ زنـــــدگــیست
واقعیت٬ بـــــودنِ انســـان بُوَد آرمان٬ «آنگشتــن» انســــان بُوَد
آرمانها٬ خوب؛ آری؛ غایتاند بــــی نــگاهِ واقعـــی٬ بی آیتاند (۴)
پ.ن:
۱) مثنوی آدمها٬ انتشارات آشیان٬ ص ۴۳
۲) همان٬ ص ۴۰
۳) همان٬ ص ۴۲
۴) همان٬ ص ۴۱