یک طرف٬ ســـــرد است؛ گویی آهن است بی روان و روح و جان؛ تنها٬ تن است
خــوی او خشک است و جاناش خشکتـر سوی او٬ کمتـــر٬ بچزخانــــنـــد ســـر
بس که اخمو٬ خشک و بی جان است و بو خوب و بد٬ یکســر٬ گریــــزاناند از او
یک به یک٬ میچیند او برهانِ خود تا بسـازد یـکهشهر جـانِ خود
بـــیخبــــــر از ایــــن کلام عالمان: شهر٬ با برهان٬ نیاید در میان