آرمانخواهی:
آنکه٬ تنــها٬ هست یک «واقعنگر» شیـــر مــیدوشـــــد؛ ولـی از گاو نر!
او نه «واقعبین» بُوَد؛ سوداگر است گوش ِ هوش ِ آرمانخواهاش کر است
جایگاهاش در لجــنزار است و بس غــــرق دریای لجـــن٬ زار است و بس
واقعنگری:
آی؛ این بشنو تو؛ ای صاحبکمال «آرمـان»٬ بــی «واقعیت»: یــک خیال
آن که تنها آرمانخواه است و بس او سرانــجــاماش فقط آه است و بس