گر «خستــهدل»ی نعـــره زنــد بــر سر کویی
عیباش نتوان گفت که بیخویشتن است آن
سعدی
تا رنج٬ تحمل نکنی٬ گنج نبینی
تا شب نرود٬ صبح پدیدار نباشد