بیمقدمه، و به عنوانِ یک تحلیلگرِ غیر سینمایی و معمولی، چند نکته درباره فیلم «فروشنده»ی فرهادی به نظرم میرسد:
1. «فروشنده»ی فرهادی، تقریبن سرتاسرش، نمایشِ فروشندگیِ آدمهاست! همه یا اغلبِ آدمها در فیلم، کاسب و فروشندهاند.
عماد: گاه، فروشندهی غیرت؛ گاه، فروشندهی کینه و انتقام؛ گاه، فروشندهی مهر و مهربانی و اخلاق به دانشآموزان.
رعنا: فروشندهی آبرو و حیثیت.
کارگردانِ تئاتر: در کنارِ کارگردانیش، کاسب و فروشندهی مستأجر.
همسایهها: برخی کاسب و فروشندهی همدردی؛ و برخی کاسب و فروشندهی ناموسپرستی ...
و اصولن ما آدمها، انگار، همه، کم یا بیش، فروشندهایم! جهانِ ما، گویی جهانِ کاسبیست (چه در معنای منفیِ کاسبی، و چه در معنای مثبت آن)؛ به ویژه جهانِ مدرن و پسامدرنِ ما، که هنرِ فروشندگی را در اوجِ اوج دارد.
2. خیلی ساده بگویم: اگر سیلیِ آخر فیلم نبود، فیلمنامه، نقصی اساسی داشت. این سیلیِ ناگهانی، جدای از حق یا ناحق بودنش، تکمیلکننده و بُنمایهی فیلمنامهی فروشندهی فرهادیست. یعنی شاید بتوان فیلم را به سه بخشِ اصلی تقسیم کرد:
الف) بخش مقدمهی طولانی فیلم
ب) بخش حضورِ ناگهانی پیرمرد و سکانسهای بعدش
پ) بخش سیلیِ بسیار ناگهانی و محکمِ عماد به پیرمرد
3. یک بخش از دیالوگ عماد، نشان میدهد که پیرمرد، به رعنا تجاوز نکرده است؛ اما و دو صد اما، نگرانیها و واکنشهای فیزیکی و روانی و حالتهای غیر عادیِ رعنا، بسیار بسیار شدید بود! یعنی همهی علامتها و نشانههایی که در بازیِ رعنا دیده میشد، نشان از مورد تجاوزقرارگرفتن بود. و این، تعارضیست که در فیلم دیده میشود.
4. شخصیتِ پیرمرد، و البته شخصیتِ همهی آدمهای فیلم، نمادِ «فردیت» است. فرد، با فرد فرق دارد. هر آدمی در فیلم، در راستای فروشندگی و کاسبیش، فرد است. هر آدمی در فیلم، بنا بر فردیتِ خویش به دنبال منافعِ مادی یا معنویِ خودش است. هر کسی، از آیینهی خودش به پیرامون مینگرد. به برخوردها و حرفهای کارگردانِ تئاتر با عماد، توجه کنید. فردیت را کاملن در او میبینید. او دغدغهی عماد را چندان نمیفهمد. نه اینکه نمیخواهد بفهمد. نمیتواند بفهمد. رعنا نیز دغدغهی خودش را دارد. عماد هم. پیرمرد هم. دامادِ پیرمرد هم. همه و همه، فردند و به دنبال فردیتِ خودند و از آیینه و عینکِ فردیتِ خود به پیرامونشان نگاه میکنند.
5. گفتار و رفتار و حرکاتِ پیرمرد، نشانگر دو حکمِ کلیِ انسانشناسانهی فلسفیست:
الف) آدمهای معمولی و ساده و نرمال هم، میتوانند خطا کنند و مرتکب جرم شوند. هیچ کسی، کم یا بیش، در امان نیست.
ب) برخی یا بسیاری از مجرمان و خطاکاران، با اینکه مجرمند، به هر حال، انسانند. نباید هر مجرمی را به صرفِ اینکه جرمی مرتکب شده است، سرتاپا جنایتکار و خطاکار بپنداریم. پیرمرد، آدمیست خانوادهدار و اهل زندگی. همسرش و خانوادهاش را شدیدن دوست دارد. همسرش و خانوادهاش نیز او را شدیدن دوست دارند. او آدمی معمولی و کم یا بیش نرمال است. و بسیاری از ما آدمها نیز کم یا بیش همین هستیم. البته و صد البته سرِ سوزنی نباید به گونهیی سخن بگوییم که رفتارِ ناهنجارِ پیرمرد، توجیه شود. هیچ و هرگز کار او توجیهپذیر نیست. بحث من، در این گفتار، بحثِ توجیه نیست. بحث، بحثِ نگاهِ فلسفی و کلی به او و رفتار اوست. نگاهِ اخلاقی و عرفی و قانونی و قضایی، نگاهی دیگر است که در جای خودش درست و محترم است.
سید هادی جعفری امان آبادی